ایضاح مفهومی نظریه علم دینی آیتالله جوادی آملی
اشاره
حجتالاسلام و المسلمین حمید پارسانیا در سال ۱۳۳۷ در شهر مقدس مشهد متولد گردید. وی تحصیلات حوزوی خود را تا مدارج عالی حوزه طی کرد. فقه و اصول را از محضر حضرات آیات عظام میرزاهاشم آملی، فاضل لنکرانی، وحید خراسانی و جوادی آملی بهره برد. همچنین عرفان و فلسفه را از محضر حضرات آیات جوادی آملی و حسنزاده آملی آموخت. ایشان ضمن اینکه یکی از برجستگان مکتب فکری حضرت آیتالله جوادی آملی در حکمت، عرفان نظری و فقه است، یکی از نخستین دانشجویان رشته جامعهشناسی پس از انقلاب در دانشگاه تهران و از استادان این رشته در آن دانشگاه نیز میباشد.
بسیاری از آثار مهم آیتالله جوادی آملی، ازجمله رحیق مختوم (شرح حکمت متعالیه در چهارده جلد)، عین نضاخ (در سه جلد)، شریعت در آینه معرفت، شناخت شناسی در قرآن را وی تنظیم و تدوین کرده است.
ایشان از سردمداران نهضت نرمافزاری و تولید علم در حوزه و دانشگاه است که در زمینه تولید علم دینی، تحول علوم انسانی و نقد علوم انسانی موجود بسیار پرنوشته است. وی هماکنون عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی، رییس شورای تخصصی حوزوی، عضو شورای سیاستگذاری مجمع عالی حکمت اسلامی و… میباشد.
استاد در این مصاحبه ناظر به نقدها و اشکالاتی که بر نظریه علم دینی آیتالله جوادی آملی وارد شده است، به ایضاح مفهومی این نظریه میپردازد. به اعتقاد ایشان بیشتر نقدها و ابهامات بیانشده حاصل فهم نادقیق نظریه و عدم توجه به زمینهها و پشتوانههای حِکمی و فلسفی آن است.
× پیرامون نظریه حضرت آیتالله جوادی آملی سؤالها و ابهامهایی وجود دارد که در دو محور دینشناختی و معرفتشناختی قابل بیان است. پرسش نخست را از تعریف دین آغاز میکنیم:
آیتالله جوادی آملی در نوشتهها، بیانات و کتب مختلفشان دین را به دو گونه تعریف کردهاند؛ برای نمونه در کتاب منزلت عقل در هندسه معرفت دینی دین را بیشتر ناظر به اراده تشریعی خداوند دانستهاند؛ مجموعهای از عقاید، احکام، قوانین و اصول اخلاقی که در راستای هدایت فردی و اجتماعی انسان به کار گرفته میشود؛ اما در برخی از سخنرانیها و کتابهای دیگر بحث اراده تکوینی خداوند هم به شکلی در تعریف دین و دینیبودن دخیل شده است؛ ازاینرو به نظر میرسد در آغاز، به این بحث پرداخته شود که تعریف دین از منظر حضرت استاد چیست؟ آیا دین فقط شامل اراده تشریعی خداوند میگردد یا اعم از اراده تشریعی و تکوینی است؟
اول. تبین مفاهیم پایه
۱٫ دین
بسمالله الرحمن الرحیم. حضرت استاد جوادی آملی تعریفهای متعددی از دین بیان کردهاند؛ یک تعریف که در کتاب شریعت در آینه معرفت آمده است، تعریفی است که در آثار علامه طباطبایی هم وجود دارد. برخی دیگر ازعلما هم این تعریف را بیان کردهاند که بر اساس آن، دین مجموعهای از اعمال، اخلاق و عقاید است.
در تعریف دیگری که اشاره کردید «دین عبارت است از اراده تشریعی خداوند»، باید توجه داشت که این دو معنا، عدول از یکی به دیگری نیست؛ چراکه تعریف دین تعریف به جنس و فصل نیست، بلکه از نوع تعریف به رسم است و تعریف به رسم تعریف از طریق لوازم است و دین دارای لوازم مختلف و متعدد است.
دین پدیدهای مربوط به حوزه حیات انسانی است. وقتی گفته میشود مجموعه اعمال، رفتار، عقاید و اخلاق بر محور انسان، منظور عمل، اخلاق و رفتار انسانی است. اراده تشریعی خداوند هم بر مدار رفتار انسان است. انسان موجودی مختار و مرید است؛ به همین دلیل مسئول است. انسان در مقابل اراده و اختیار، مسئولیت دارد. مسئولیت، اراده، اختیار و قدرت عصیان در حوزه حیات انسانی است.
۱-۱٫ نسبت میان اراده تشریعی و تکوینی خداوند
هر آنچه در متن عالم (عالم کَوْن) وجود دارد، بر اساس توحیدِ افعالی، فعل خدا بوده و خارج از اراده خداوند نیست. در حوزه حیات انسانی، اراده الهی از مسیر اراده انسان میگذرد؛ یعنی خداوند موجود مختاری آفریده است و اگر انسان با اختیار خود کاری میکند، از حوزه اراده و اختیار خداوند خارج نشده است. انسان موجود مستقلی نیست که در اراده، فعل و کار خود بینیاز از خدا باشد. انسان به حسب ذات خود، مخلوق و معلول است و فعل او هم مخلوق و معلول خداست؛ ازاینرو درست است که انسان کار خود را با اراده خود انجام میدهد؛ اما خود و ارادهاش بیرون از حوزه اراده خداوند نیست؛ همانطورکه بقیه عالم بیرون از اراده خدا نیست.
ما چیزی در عالم نداریم که فعلالله نباشد: )وَمَا تَشَاؤُونَ إِلَّا أَن یَشَاء اللَّهُ( (انسان:۳۰)، در این آیه نه تنها مشیت و اراده انسان نفی نشده است؛ بلکه در طول مشیت و اراده الهی لحاظ شده است. چگونگی نسبت مشیت انسان و خدا، ازجمله بحثهای جدی کلامی، فلسفی و عرفانی است که فعلاً قصد ورود به این مسئله را نداریم. البته اینکه اختیار و اراده فقط مربوط به انسان باشد یا برخی از موجودات قدرت عصیان دارند، محل بحث و گفتوگوست. هر جا موجودی مثل انسان اختیار داشته باشد، به مقداری که اراده و اختیار دارد، اِعمال اراده خداوند در حوزه حیات او ویژگی خاصی پیدا میکند و این ویژگی سبب پدیدآمدن اراده تشریعی میشود.
آنچه در متن عالم محقق است، منطبق بر اراده تکوینی است؛ یعنی هرچه تحقق پیدا کرده است، خارج از اراده و خواست خدا نیست. اگر فردی معتقد باشد چیزی خارج از اراده و فعل خداست، سر از شرک در میآورد؛ زیرا یا باید آن را واجب بدانیم یا به یک واجب غیرخدا ختم کنیم. همه نظام عالم تا آنجایی محقق است که در متن اراده الهی تحقق و تکون پیدا کرده باشد. به این اراده، اراده تکوینی خدا میگوییم.
آنچه در متن جهان خارج است، مراد تکوینی خداوند است؛ یعنی به خود عالم نگاه میکنیم چیزی است که اراده تکوینی شامل آن شده است: )إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ( (یس: ۸۲). خداوند سبحان هر چیزی را اراده میکند، این اراده علت تحقق آن میشود؛ چه در حوزه حیات انسان باشد و چه غیرآن باشد؛ یعنی کارهایی هم که از ما سر میزند وقتی که انجام شد و تکَوّن یافت، در متن اراده تکوینی خداست.
اما برخی از آنچه در حوزه حیات انسانی تحقق پیدا میکند، عصیان و گناه آدمی است. در حوزه حیات انسانی آنچه محقق میشود، در متن اراده تکوینی است؛ اما آیا آنچه محقق میشود و در متن اراده تکوینی است، الزاماً با اراده تشریعی خدا موافق است؟ بخشی از افعال انسان موافق اراده تشریعی است و قسمی دیگر اینگونه نیست.
× این اراده تشریعی چیست و چگونه پدید میآید؟
خداوند انسان را آفرید و مختار قرار داد: )أَلَمْ نَجْعَل لَّهُ عَیْنَیْنِ ~ وَلِسَانًا وَشَفَتَیْنِ ~ وَهَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ( (بلد: ۸-۱۰). خداوند سبحان انسان را بر سر دو راهی قرار میدهد: )وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ~ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا ~ قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا ~ وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا( (شمس: ۷-۱۰). آنچیزی که از طریق عمل و اراده انسان محقق میشود یا آن چیزی است که کمال انسان است و مطابق فطرت اوست؛ چیزی است که آفرینش انسان آن را طلب میکند یا خلاف آن است. اگر آدمی فطرت، سعادت، کمال و گوهر وجودی خویش را رها کرد و آن را در اسارت مراتب دانی و حیوانی وجود خود قرار داد، آن چیزی که محقق میشود، موافق کمال و سعادت او نیست.
پس انسان دو دسته اَعمال دارد؛ دستۀ اول اعمالی که مطابق فطرت او نیست و دستۀ دوم اعمالی که نیاز فطرت اوست: )فِطْرَهَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا( (روم: ۳۰). در هر یک از این دو صورت روشی را عمل میکند و روشی را که در صورت دوم عمل میکند، روش و دین فطرت است. دین درواقع همین روش زندگی است. دین در معنای عام خود روش عمل انسان است. ما دین را به همه عالم هم میتوانیم نسبت دهیم. در این صورت دین همان روش تکوینی عالم است که مطابق اراده تکوینی خداوند است.
رفتار، دین، شیوه و روشی که انسان با آن سلوک و زندگی میکند؛ همان دینی است که در سوره کافرون به کار رفته است: ) لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ( (کافرون: ۶). این دین که همان روش و سلوک انسان است، ممکن است دین حق باشد یا دین باطل. اگر دین حق شد، میشود دین اسلام. دین اسلام چیست؟ دینی است که میخواهد انسان را به سعادت و کمال برساند و مطابق با فطرت آدمی است.
خداوندی که انسان را با اراده استوار آفرید دو راه برای او قرار داد. راه سعادت و راه شقاوت. خداوند میخواهد انسان به سوی کمال و سعادت خود برود و خود را به شقاوت و دوری از سعادت مبتلا نسازد. راه سعادت و کمال، محبوب و مراد خداست؛ اما الزاماً محقق نمیشود. اراده تشریعی اینجا رخ میدهد.
× پس در اراده تشریعی اجباری نیست و متناسب با اختیار انسان، خداوند راه را نشان داده است؛ ولی مجبور نمیکند، بلکه انسان، خود انتخاب میکند.
انسان قدرت عصیان دارد و دنیا صحنه ابتلاست. میتواند به آن سو برود و میتواند برگردد و نرود.
× اما این وضعیت در اراده تکوینی دیگر وجود ندارد؟ یعنی قدرت انتخاب یا عصیان، در اراده تکوینی وجود نخواهد داشت.
مراد از تکوینی آن چیزی است که محقق میشود. بخشی از آنچه محقق میشود در عالم طبیعت است و بخشی دیگر در فوق طبیعت، بخشی نیز در حوزه حیات انسانی است. کاری را که انسان انجام میدهد (همان کسی که عصیان یا اطاعت میکند) آن اطاعت یا عصیانی که محقق میشود، مراد تکوینی خداست. هرچه محقق شده است، در حوزه اراده تکوینی خداست، اعم از اینکه با وساطت یا عدم وساطت اختیار انسان انجام شود.
× بنابراین، این تحقق فقط با اراده تکوینی صورت میپذیرد نه با اراده تشریعی.
به بیان دیگر آن چیزی که در حوزه اراده تشریعی است، با اراده تکوینی خدا محقق میشود. اصلاً اراده تشریعی خداوند ارادهای نیست که با آن چیزی به غیر از تشریع محقق بشود. ارادهای است که خطاب به انسان میشود. به انسان میگوید که تو عمل کن تا محقق شود. وقتی انسان عمل کرد و محقق شد، در متن اراده تکوینی خداوند است. آنچنان نیست که هرچه را که انسان ایجاد میکند چه خوب یا چه بد، فعلالله نباشد؛ یعنی خارج از خواسته خدا نیست. قرآن میفرماید: )کُلًّا نُّمِدُّ هَـٰؤُلَاءِ وَهَـٰؤُلَاءِ مِنْ عَطَاءِ رَبِّکَ( (اسراء: ۲۰). آنچنان نیست که اگر کافر عصیان میکند کار او هیچ ربطی به خدا نداشته باشد. اگر کار کافر مستقل از خدا باشد، یا باید خودش خدا باشد یا باید به یک خدای دیگری باز گردد.
لذا آنچه در متن خارج رخ میدهد مراد تکوینی است. اراده تشریعی ارادهای است که متوجه انسان شده است و به انسان میگوید این را انجام بده یا آن را انجام نده. این اراده تشریعی که به انسان رسید، حال انسان یا اطاعت میکند که در این صورت مراد تشریعی خداوند محقق میشود؛ یعنی اراده تشریعی با اراده تکوینی یکی میشود. اما اگر انسان عصیان کرد خلاف آن محقق میشود و انسان دوزخی میشود ـ دوزخ فعل خداست ـ. در این حال چیزی مکوّن میشود که خداوند آن را تشریع نکرده بود و به اراده تشریعی نمیخواست انجام بشود. وقتی به کسی ظلم میکنیم، خدا نمیخواهد ظلم انجام شود. خدا عادل است و در نظام احسن نمیگذارد ظلمی رخ بدهد؛ لذا محاسبه میکند و اگر حق کسی تضییع شده باشد، به او باز میگرداند.
۲-۱٫ دین و مراد تشریعی خداوند
× به بیانی دیگر معتقدید اراده تشریعی محققشده، در طول یا متن اراده تکوینی است.
در متن اراده تکوینی است؛ حال اینکه اراده انسان با اراده خداوند، مشیت انسان با مشیت خداوند اینها در عرض یا در طول هماند یا صورتی دیگر دارد، بحثی نیست که ما اکنون بخواهیم به آن بپردازیم. وقتی با قرآن مواجه میشویم و در نگاه دینی میبینیم که همه عالم فعل خداوند است. آنچه محقق شده است، آنچنان نیست که فعل خدا نباشد؛ اینها مراد تکوینی است.
انسان به عنوان خلیفه خداوند واسطه تحقق برخی افعال الهی میشود؛ ازاینرو دنیا صحنه ابتلا و اختیار انسان است. چون انسان واسطه میشود یَلِه و رها نیست. به مقدار اختیار و ارادهای که دارد، مسئولیت دارد؛ لذا خداوند خطاب به او میگوید تو میتوانی هر کاری بخواهی انجام بدهی: )لَا إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ( (بقره: ۲۵۶). من به تو رشد و غی را نشان دادم؛ اما تو را اکراه نمیکنم که فقط رشد را انتخاب کنی و غی را انجام ندهی؛ اصلاً دین اکراهکردنی نیست؛ هیچکس نمیتواند تو را مجبور کند؛ اصلاً خدا خواسته است. تو مجبولّی نه مجبور؛ جبلّی تو و هویت تو این است که اراده داری، میتوانی عصیان کنی یا نکنی؛ اما من به تو میگویم تو مسئولی؛ به تو میگویم به سوی کمالت برو. اگر چیزی هم به تو میگویم باز خیر تو را میخواهم.
وقتی هم گفته میشود دین اراده تشریعی است، تسامحی دارد. حضرت آیتالله جوادی آملی وقتی که میگویند دین اراده تشریعی خداست منظورشان این است که دین مراد اراده تشریعی خداست. آن چیزی که با اراده تشریعی خدا آشکار میشود، آن دین است. با اراده تشریعی خداوند دین وضع و جعل میشود.
دین مراد تشریعی خداوند است و مراد تشریعی چیزی نیست که الزاماً محقق شود. چیزی است که خدا از انسان میخواهد آن را محقق بکند. با چه محقق بکند؟ با کار خودش. این کار یا کار جوارحی است یا جوانحی؛ اگر کار جوارحی شد پایینترین سطح اعمال و رفتار میشود، یک مقدار بالاتر میآید میشود ملکات، یک مقدار بالاتر میآید میشود عقاید، این سه سطح کار انسان است. به همین جهت اگر ما بگوییم دین مجموعه اعمال، اخلاق و عقاید است یا بگوییم دین مراد تشریعی خداست، یک چیز میگوییم.
وقتی میگوییم دین مجموعه اعمال، اخلاق و عقاید است به جهت قابلیاش نظر کردیم و وقتی میگوییم دین مراد تشریعی خداوند است، به جهت فاعلیاش نگاه کردیم. جعلکننده و وضعکننده دین، خداوند سبحان است و قبولکننده آن انسان است.
از حیث قابلی انسان کسی است که این دین را میپذیرد و دین متوجه اوست. انسان در کجاست؟ انسان در اعمال، رفتار، اخلاق و عقایدش میباشد. ما در اخلاق، اعمال وعقاید خودمان مختاریم؛ اما در شناخت حق و باطل مختار نیستیم، بلکه در قبول و یا نکول آن مختاریم. خداوند حد نصاب فهم حق و باطل را در اختیار ما گذاشته است و ما ناگزیر از فهمیم.
خداوند به مقداری که آیات را تمام کرده است، مسئولیت میخواهد و دین در حوزه مسئولیت انسان قرار دارد. اگر یک جای آیه تمام نشده باشد، آنجا مسئولیت نیست: )وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ( (نمل: ۱۴). ایمان و تدیّن آن عقدی است که بین وجود انسان با آنچه فهمیده است، برقرار میشود: )قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ( (بقره: ۲۵۶).
رشد و غی به اراده انسان تبیین نمیشود؛ انسان نمیتواند رشد و غی را نفهمد، مگر آنکه چشم و گوشهایش را ببندد. اما وقتی که چشم و گوش باز باشد نمیتواند نفهمد. حال که فهمید، میخواهد بیشتر نفهمد، گوشهایش را میگیرد تا بیشتر نفهمد، به بقیه هم میگوید در گوشهایشان چیزی بگذارند تا حرفهایی را نشنوند.
حوزه دین شامل عقیده و ایمان، قبول یا نکول، پذیرفتن یا پشتکردن است. وقتی به حقیقتی که فهمیده است پشت کرد، با رفتارهایی که انجام میدهد خلقیاتش شکل میگیرد و شاکله وجودیاش به وجود میآید. شاکله اخلاق و رفتار در همدیگر تأثیر دیالکتیک دارند. انسان نمیتواند نفهمیده باشد و ایمان بیاورد؛ اما میتواند بفهمد و کفر بورزد. روح کفر هم درواقع فهم است؛ تا نفهمیده باشد ابوحکم، ابوجهل نمیشود. تا اسلام نیامده بود و حق روشن نشده بود، افراد معاقب نبودند. وقتی حق روشن شد، انسانی که ادبار کرد و خلاف دین رفت، عقاب میشود. وقتی که فهمید ادبار نداشت اقبال داشت، اینجا میشود دین حق. پس دینِ حق، مراد تشریعی خداست.
× مراد تشریعی خداوند کجا جعل میشود؟
این مراد تشریعی در ظرف علم و اراده خداوند است و دین حق به این لحاظ کاملاً الهی است. قبل از اینکه خدا انسان را بیافریند به او علم دارد و شرایط همه امور را میداند؛ میداند در هر شرایطی چه کاری به نفع انسان است. این میشود دینی که دین شماره یک است؛ نفسالامر دین است. دین در این مقام نزد خداوند است. البته در همان جا هم با آنکه الهی هست، بشری نیز میباشد؛ یعنی ناظر به فطرت و شرایط بشر است. ناظر به این است که در هر مقطعی، چه چیزی موجب کمال بشر است. این همان دین است. دین در ظرف علم و اراده خدا ثابت است با آنکه راجع به امور متغیر است. علم خداوند به متغیرات و اراده خدا به متغیرات در مقام ذاتش ثابت است.
وقتی که انسان آفریده شد و دین با چشم و گوش و فهم به او رسانده شد، وارد ظرف آگاهی انسان میشود. درواقع این دین در ظرف علم خدا، معلوم خداست و هنوز محقق نیست؛ همانطور که عالم را نیز خدا قبل از اینکه بیافریند به آن علم دارد. اینجا هم دین در ظرف معرفت خدا و اراده تشریعی خدا هست. بعد از اینکه انسان را آفرید و به او فهماند، یک مرحله این دین نازل شده است. کدام مرحله؟ اینکه بشر و مخاطب دین آن را بفهمد: )قد تبیّن الرشد من الغی((بقره: ۲۵۶).
دین با ابلاغ به بشر منجز میشود؛ یعنی وقتی که ابلاغ میشود و ابلاغ تمام میشود، منجز میشود. اما هنوز محقق نشده است. چه زمانی محقق میشود؟ وقتی که مؤمن بر اساس آن رفتار میکند. تا بر اساس آن رفتار کرد مکوّن و محقق میشود. واسطه تحقق دین، اراده انسان است. پس از اینکه خداوند دین را به او ابلاغ میکند، دین منجّز میشود و اگر انسان به آن ایمان آورد و متدین شود، دینِ منجّز محقق میگردد.
دین شماره یک در ذات الهی و علم الهی است. دین شماره دو در ظرف فهم انسان است. دین شماره سه در ظرف عمل و رفتار و ایمان مؤمن است؛ یعنی نزد مؤمنان یا کافران است که به آن عمل میکنند یا با آن مبارزه میکنند و آن را پس میزنند.
۳-۱٫ دین و منابع معرفت به آن
پس از تبیین مفاهیم دین ـ اراده تکوینی و تشریعی ـ این پرسش مطرح میشود که چگونه میتوان این دین را شناخت. برای شناخت دین، دو راه مهم و عمده وجود دارد: وحی و عقل.
وحی همان متن شهود است که بخشی از آن شهود، کتاب و دریافت کلام خداست. افراد در شناخت دین یکسان نیستند. آنجایی که خداوند به انسان میفرماید: )فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا~ وقَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها ~ وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها( (الشمس: ۸-۱۰). شناخت فجور و تقوا شناخت بخشی از همان دین و مراد تشریعی خداوند است. بخشی از دین را عقل میشناسد؛ اما سطحی از دین را عقل نمیتواند بشناسد. به عبارت دیگر عقل بهتنهایی توانایی شناختش را ندارد.
× آیا عقل و وحی همانطورکه فرمودید جزو منابع معرفتشناختی دین هستند؟ این شناخت از طریق عقل است یا از طریق آن الهام؟
عقل و وحی ریشه واحدی دارد. اصلاً دریافت عقلی نوعی الهام الهی است. عقل همان نوری است که خداوند با آن علم را نصیب انسان میکند: «العلم نور یقذفه اللّه فی قلب من یشاء» (مجلسی، بحارالانوار، ج۱، ص۲۲۴). عقل یک منبع و وسیله معرفتی است که همه انسانها از آن برخوردارند.
این الهام همان عقل بالملکهای است که همه با آن مواجهاند. به تعبیر فلسفی، هر کسی که به دنیا میآید ابتدا عقل بالقوه دارد، بعد از آن اولین مرتبه، عقل بالملکه است که همان ابتدائیات است که میفهمد و در گامهای بعدی تفکر بسط پیدا میکند و انسان با همین تعقل است که نیاز به وحی را فهم میکند.
خداوند میفرماید ما انبیا را فرستادیم: )لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّهٌ( (النسا: ۱۶۵)؛ یعنی اینکه اگر پیامبران از جانب خداوند نیامده بودند، سطحی از سطوح دین ناقص میماند و عقاب و عتاب نسب به بندگان بدون حجت میماند. خداوند متعال با این کار حجت را بر بندگان تمام نمود.
۲٫ تعریف و نسبتسنجی عقل، نقل، وحی و دین
باید توجه نمود عقل و وحی، دین نیستند. پیامبر۶ با وحی، دین را شناخت؛ بنابراین عقل و وحی با توجه به مراتب و سطوحی که دارند و نیز نوع ارتباطی که با یکدیگر برقرار میکنند ـ که بیان خواهد شد ـ وسیله و طریق شناخت دین هستند. عقل و وحی هنگام شناخت دین حکم نمیکنند و احکام دینی را ایجاد نمینمایند؛ همانطوری که احکام تکوینی را ایجاد نمیکنند.
وقتی میگوییم «کل ما حکم به العقل حکم به الشرع»، برخی از اصولیان بهخوبی توجه کرده، گفتهاند عقل حاکم نیست. حاکم در عالم تشریع و تکوین خداست. در عالم تکوین، فاعل حقیقی است که همه کار میکند و بقیه فاعلها نیز فعلشان در ذیل فعل و کار الهی است.
در عالم تشریع هم خداوند است که حکم میکند و در اینجا عقل یا وحی تنها شناسندهاند. درواقع عقل و وحی چراغاند. چراغ در مقابل راه نیست، بلکه وسیلهای است که راه را نشان میدهد و اصلاً این ظرفیت را ندارد که با راه تقابل داشته باشد. چراغ بود، راه را میشناسید و نبود نمیشناسید.
بهطورخلاصه اینطور میتوان گفت که علم، حاصل کار عقل و وحی است؛ یعنی ما علم را با وحی و عقل به دست میآوریم. عقل وسیلهای است که به ما علم و معرفت میدهد. معرفت ما یا متوجه اراده تشریعی خداوند است یا متوجه مراد تکوینی. اگر معرفت متوجه مراد تشریعی خداوند بود، معرفت به دین پدید میآید و اگر معرفت ما متوجه مراد تکوینی خداوند گردید، با جهان تکوین دین تکوینی را میشناسیم که در مقابل دین مربوط به حیات انسانی قرار میگیرد. پس اگر به قلمرو مراد تشریعی خداوند علم پیدا کردیم، معرفت به دین مصطلح را به دست آوردهایم.
دوم. لزوم تفکیک بین معرفت به دین و معرفت دینی
× وقتی جهان را که مراد تکوینی خداوند است، شناختیم و به آن معرفت پیدا کرددیم نیز باید بگوییم معرفت به دین پیدا کردهایم؟
خیر، معرفت به دین نیست؛ دین مصطلح همان وقتی است که مراد تشریعی خداوند را میشناسیم.
× ولی در بیانات حضرت آیتالله جوادی آملی اینگونه به نظر میرسد.
خیر آن بحث دیگری است. زمانی که میگوییم معرفت به دین، مراد معرفت به تشریع خداوند است. معرفت دینی با معرفت به دین فرق میکند. معرفت به دین، معرفت به تشریع خداوند است؛ معرفت به مجموعه عقاید، اخلاق و احکامی است که درون عمل انسانی قرار میگیرند و معرفت به مراد تشریعی خداوند است. علم و معرفت به دین، غیر از علم و معرفت دینی است. ممکن است به دین معرفت داشته باشید، اما معرفتتان دینی نباشد. یک ملحد به دین یا به طبیعت با روش ماتریالیستی معرفت دارد، اما معرفتش دینی نیست. علم به اینکه آب در صد درجه به جوش میآید، معرفت به دین نیست. ما باید برگردیم و معرفت دینی را هم تعریف بکنیم.
آیتالله جوادی در کتاب شریعت در آینۀ معرفت بیشتر به مباحث علم به دین پرداختهاند؛ لکن در کتاب منزلت عقل در هندسۀ معرفت دینی بیشتر مباحث علم دینی مطرح شده است، هرچند این مسئولیت بهطور رسمی به این دو کتاب واگذار نشده است.
× ابهامی که از این منظر در بیانات حضرت آیتالله جوادی آملی وجود دارد آن است که ایشان عالَم را فعلالله و علم به فعل الهی را علم دینی میدانند.
اما نمیگوید علم به دین است، بلکه میفرماید علم دینی است. باید میان این دو تفاوت بگذاریم. علم به دین، علم به مراد تشریعی خداوند است. این یک بحث است و علم دینی بحث دیگری است. ممکن است علم شما به مراد تشریعی خداوند علم دینی نباشد، علم کافرانه باشد، مانند مستشرقانی که راجع به دین خدا بحث میکنند؛ لذا باید توجه نمود علم دینی غیر از علم به دین است.
علم به دین میتواند علم دینی یا علم غیردینی باشد؛ همانگونه که علم به غیر دین نیز میتواند علم دینی یا غیردینی باشد. ما درباره علم دینی دو بحث باید داشته باشیم: یکی چیستی علم دینی و دیگر هستی علم دینی. البته ما فعلاً میخواهیم راجع به چیستی آن به بحث بپردازیم.
علم و دین به لحاظ مفهومی مغایر یکدیگرند؛ در مفهوم علم، مفهوم دین اخذ نشده است و اتصاف علم به دینیبودن با نظر به یک وجه، یک حیثیت تقییدیه است. جهات مختلفی برای اتصاف علم به دینی و غیردینیبودن میتواند وجود داشته باشد و هر یک از این جهات بازای یک ملاک برای دینی و غیردینیبودن علم مطرح میشود.
سوم. ملاکهای دینیبودن علم
× اکنون برای اتصاف علم به دینیبودن چه ملاکها یا شرایطی لازم است؟
از جمله جهات یا ملاکهایی که واسطه برای اتصاف علم به دینی یا غیردینیبودن علم میشود، عبارتاند از:
اول: موضوع علم است.
دوم: یک ملاک میتواند متافیزیک علم و ساختاری باشد که علم از این جهت پیدا میکند.
سوم: روش است.
چهارم: به لحاظ تجویزی است؛ یعنی دین آن علم را تجویز کند و حجت بداند.
پنجم: به لحاظ هنجارها و ویژگیهای عالِم است.
ششم: به اعتبار فرهنگ حاکم بر جامعه یا ابعاد تاریخی و تمدنی علم است.
ملاک ما ممکن است تلفیقی از اینها باشد؛ یعنی تلفیقهایی دوگانه و سهگانه و چندگانه که احتمالاً ما هم درنهایت به سوی یک نظر تلفیقی خواهیم رفت. ملاکها و حیثیات دیگری نیز میتوان در نظر گرفت.
۱٫موضوع
یکی از محوریترین مسائلی که سبب میشود ما علم را دینی و غیردینی بدانیم در چگونگی ارتباط موضوع آن علم با خداوند است. البته باید توجه داشت که خداوند دین نیست، بلکه جاعل و تشریعکننده دین است ولکن شناخت و اعتقاد به خداوند، کار انسان است و این شناخت و اعتقاد جزو دین و بلکه هسته مرکزی دین است.
امیر مؤمنان۷ در خطبه اول نهجالبلاغه دین را اینگونه تعریف میفرمایند: «أَوَّلُ اَلدِّینِ مَعْرِفَتُهُ وَ کَمَالُ مَعْرِفَتِهِ اَلتَّصْدِیقُ بِهِ»: آغاز دین به شناخت خداوند و تصدیق اوست. به هر حال بسیاری علم به خداوند و اسما و صفات او را علم دینی مینامند و بر این اساس علم به اعتبار موضوع، خود به دینیبودن متصف میشود. شاید از این جهت که علم به موضوع و باور و اعتقاد به موضوع آن یک امری دینی است؛ بنابراین اگر موضوع علم، خداوند باشد، این علم الهی یا دینی خوانده میشود و اگر غیرخدا و غیر حوزه فعل و آثار خدا باشد، این علم غیردینی است.
ما علم به کتاب خدا را علم دینی میدانیم؛ چراکه راجع به فعل و قول خدا حرف میزند. این لحاظ و معیار برای دینی و غیردینیبودن علم، با صرف نظر از اینکه محدودۀ فعل خدا را تا کجا بدانیم یا علم دینی را علمی درست یا غلط، خوب یا بد بدانیم، مورد استعمال و قبول خیلی از افراد است.
حتی آگوست کنت هم با این لحاظ به تعریف علم دینی میپردازد. از نظر او یک موقع علم بشر دینی بود؛ یعنی بشر همه عالم را دینی میدید و چون عالم را زنده و محل حضور و فعالیت خداوندگاران میدید، علم او دینی بود. او علم دینی را به این معنا به کار میبرد؛ ولی میگوید علم دینی به این معنا برای دوره کودکی بشر است و اگر بشر امروز اینگونه حرف بزند، کودکانه نیست بلکه کودنانه است. جهان طبیعت ربطی به خداوند ندارد و ما مستقیماً آن را میشناسیم.
گاه حضرت آیتالله جوادی آملی علم دینی و غیردینی را به این لحاظ به کار برده، بحث را امتداد میدهند و میفرمایند همه عالم چون فعل خداست، با این ملاک همه علوم دینی است.
درواقع تفاوت ایشان با کنت در این مقام به لحاظ تعریف و چیستی علم دینی نیست، بلکه به لحاظ تحقق و هستی علم دینی است و این تفاوت به رویکرد متافیزیکی آنها به عالم باز میگردد. کنت یک ماتریالیست است و امور غیرمادی را انکار میکند. به همین دلیل علم دینی را غیرواقعی و تخیلی میداند. آیتالله جوادی آملی یک عالِم الهی است که هم قائل به وجود خداوند است و آن را یک هستی مقدس و منزه از قیود محدود دنیای طبیعی میداند و هم عالَم طبیعت را فعل و کار خداوند میبیند. از نگاه یک عالم الهی، حق- سبحانه و تعالی- علت فاعلی و غایی موجودات طبیعی است. کسی که موضوعات طبیعی را اینگونه میشناسد، همه آنها را از خدا میداند و به سوی خدا میبیند.
قرآن کریم نیز همین نگاه به عالَم را آموزش میدهد. با مراجعه به آیات ملاحظه خواهید کرد در آغاز یا در انجام پدیدهای که تحلیل میشود، اسمی از اسمای الهی بیان میشود. شما هرچه را میشناسید، درواقع اسمی از اسمای الهی و اراده خدا را میشناسید؛ یعنی غفلت از خداوند موجب میشود که برداشت درستی از موضوع شناخت خودتان نداشته باشید: )وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ أُوْلَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ( (حشر: ۱۹). پیام این آیه هم به لحاظ موضوع و هم به لحاظ متافیزیک مهم است؛ یعنی دلالت بر هر دو بخش دارد.
× البته از یک منظر آنجایی که بین علم دینی و غیردینی تفکیک میکنید، تفکیک شما محل سؤال است؛ چراکه ما تفکیک علم و جهل داریم نه تفکیک علم دینی و غیردینی.
قبلاً عرض کردم مفهوم علم غیر از مفهوم دین است. مفهوم علم و دین دو مفهوم مغایرند، اما متقابل نیستند. علم و جهل متقابلاند و تقابل آنها از نوع سلب و ایجاب یا عدم و ملکه است. گفته شد که علم به حیثیات مختلف میتواند متصف به دینیبودن یا دینینبودن شود و موضوع یکی از آن حیثیات است. اگر موضوع الهی بود، علم دینی میشود و به این اعتبار اگر موضوع الهی نباشد، علم دینی نخواهد بود. هرچند علمی که به این اعتبار دینی نیست، به اعتبارات دیگر میتواند دینی باشد. ما درباره اعتبارات دیگر هنوز بحث نکردهایم.
اینکه علم به اعتبار موضوع میتواند به دینی و غیردینی تقسیم شود، مربوط به چیستی و تعریف علم دینی است و قبول این مطلب به معنای قبول تحقق آن نیست. همانگونه که اشاره شد، اگر در جهان خارج خداوندی وجود نداشته باشد، علم دینی به این معنا حقیقت نخواهد داشت و از نظر کسانی که منکر وجود خداوندند، علم حقیقی علم غیردینی است و علم دینی یک جهل علمنماست.
اگر خداوند در جهان وجود داشته باشد، علم دینی به این اعتبار علم حقیقی است و کسانی که منکر آن باشند، گرفتار جهل مرکب میباشند. در بین کسانی که اصل تحقق علم دینی به اعتبار موضوع را قبول دارند نیز اختلاف است و برخی به دلیل اینکه همه عالم را فعل و کار الهی میدانند، به این اعتبار همه علوم را دینی میدانند و برخی دیگر، مباحث الهیات به معنای خاص و یا علم به شریعت و دین را علم دینی میدانند، علوم طبیعی، ریاضی و مانند آن را علوم غیردینی میدانند.
تردیدی نیست که علوم طبیعی و ریاضی اگر بهگونهای تنظیم شود که با صرف نظر از هویت الهی آن موضوعات خود را بررسی کنند، این علوم بر اساس معیار یادشده، در زیرمجموعه تعریف علم دینی قرار نمیگیرند. همانگونه که علومی که درباره مسائل الهی بحث میکنند، اگر بر این مبنا سازمان یافته باشند که این مسائل از نوع ایدئولوژیهای بشریاند و برساختههای روانی یا فرهنگی تاریخی میباشد، این علوم نیز با آنکه به مسائلی کلی میپردازند و از دیدگاه متدینان دینی است، در زیر تعریف علوم غیردینی قرار میگیرند؛ چراکه موضوع آنها از دیدگاه عالم ملحد و ماتریالیستی که به بررسی آن میپردازد، موضوعی صرفاً بشری و غیرالهی است.
× بنابراین اولین ملاک یا یکی از ملاکهای دینیبودن علم، موضوع علم است که در این صورت علم به آن معلوم قاعدتاً علم را دینی میگرداند.
نکتهای که باید به آن توجه داشت، این است که دینی، الهی یا اسلامیبودن علم به هر ملاک و معیار و بر اساس هر تعریف که در نظر گرفته شود، اثری در حدود همان ملاک و معیار دارد و اثری که بر این اساس موضوع بر دینیبودن علم مترتب میشود، غیر از اثری است که با ملاک، معیار یا به اعتبار روش، متافیزیک، ساختار معرفت علمی و مانند آن بر علم دینی مترتب میگردد.
آنچه باید مورد توجه قرار گیرد، این است که دینیبودن علم در برخی از عبارات آیتالله جوادی با این لحاظ مطرح شده است و ایشان با این لحاظ، همه علوم را دینی میدانند و دینیبودن همه علوم با این معیار الزاماً به این معنا نیست که همه علوم، علم به دین هستند.
۲٫متافیزیک و ساختار درونی معرفت
محور دیگر، از حیث ساختار معرفت علم است. پوزیتیویستها و حلقه وینیها معتقدند علم آن است که از راه حس به دست میآید و به آن ختم میشود. اساساً هویت علم به ارزش، فرهنگ، تاریخ و… ربط نداشته، فقط به حس و تجربه مرتبط است. در مباحث فلسفه علم بهتدریج چنین مطلقانگاری کاملاً زمینگیر شد و معلوم شد که اصلاً هویت و ساختار معرفت ساینتیفیکی که پوزیتویستها آن را علم مینامند، تنها محصول معرفت حسی و تجربی نیست، بلکه مبتنی بر معرفتهای دیگری شکل میگیرد که توماس کوهن از آنها به عنوان پارادایمها یاد میکند.
مبادی و اصولی که معرفت و علم تجربی روی آنها قرار میگیرد، چه هویتی دارند؟ تردیدی نیست که برخی از این اصول که به لحاظ منطقی، نقش حیاتی و تبیینکننده نسبت به معرفت علمی دارند، از سنخ گزارههای متافیزیکیاند. تغییر این دسته از گزارهها، هویت و ساختار معرفت علم را دگرگون میکند. این گزارهها بر حسب ذات خود، حسی ـ تجربی، آزمونپذیر و مانند آن نیستند؛ مثل گزارههایی که از اصل واقعیت خبر داده، شناخت واقع را ممکن میدانند، علیت را تفسیر میکنند. ربط ضروری بین علت و معلول را میپذیرند یا رد میکنند. بخش قابل توجهی از این دست گزارهها که هویت و ساختار علم تجربی بر اساس آن سازمان پیدا میکند، از نوع گزارههای متافیزیکیاند.
در اینجا نیز دیدگاههای مختلفی بیان شده است؛ مثلاً دیدگاهی که در حوزه فلسفه علم و فرهنگ مطرح میشود، این گزارهها را علم نمیدانند؛ اما در دیدگاه حضرت آیتالله جوادی به تبع آنچه در حوزه فلسفه اسلامی است، آن لایههای دیگر نیز، سطح دیگری از علماند که علم تجربی نیست؛ لذا ظلمتی نیست که علم روی آن نشسته باشد و به تبع آن تاریک باشد، بلکه این مبانی نیز از سنخ علم و نور است و قرارگرفتن علوم تجربی روی این مبانی به مصداق نورٌ علی نور است.
به همین جهت بیان ایشان آن است که علوم جزئی با صرف نظر از اینکه موضوعشان چیست، حتماً به متافیزیک نیاز دارند. متافیزیک در مقابل یک پرسش قرار میگیرد: یا واقعیتی هست یا نیست. اگر نیست که میشویم سوفسطایی و از نظر آنها اصلا علم نداریم که بعد بشود دینی یا غیردینی. اگر هست و نمیتوانیم واقع را بشناسیم، در این صورت میشویم شکاک، باز هم علم به معنای شناخت حقیقت نداریم و رویکردهای کانتی و نئوکانتی از این قبیل است.
در این دیدگاهها علم محصول سوژه انسانی است و ربطی به حقیقت ندارد. در این دیدگاه مفهوم واقعیت نیز مربوط به این سوژه انسانی نیست. اگر حقیقت و واقعیتی مستقل و فراتر از سوژه انسانی داریم و میتوانیم بشناسیم، این مطلبی که میشناسیم در متافیزیکمان یا قائل به این هستیم که آن هستیای مطلق است یا انکار میکنیم. اگر انکار کردیم سر از شرک یا ماتریالیسم در میآوریم؛ اما اگر گفتیم که یک هستی مقدسی هست، هستی مقدس و نامحدود و نامتناهی مثل من و شما نیست که بود و نبودمان فقط یک جا اثر داشته باشد. اگر هست همه جا هست و اگر نیست هیچ کجا نیست. اگر همه جا هست هیچ چیز را بدون وجود او نمیتوان شناخت.
در مقام اثبات اگر شما با این متافیزیک و لوازم این متافیزیک مبادی سایر علومتان را شکل دادید، آن موقع بقیه علومتان هم دینی میشود. در غیر این صورت بقیه علومتان هم غیردینی میشود. اما در مقام واقع یکی از این دو صحیح و دیگری غلط است. اگر متافیزیک الهی درست است، همه علوم الهیاش درست است و بقیه جهل است؛ لذا ایشان معتقدند علم جز الهی نیست؛ چراکه متافیزیک الهی درست است.
بحث ایشان همان چیزی است که حوزه فلسفه علم بسیاری از زمینههای آن را فراهم میکند؛ یعنی پوزیتویستها میپنداشتند معرفت علمی به لحاظ ساختاری، مستقل از سایر حوزههای معرفتی است، سپس متوجه شدند به حوزههای معرفتی دیگری نیز نیاز دارند؛ اما برخی چون متافیزیک را علم نمیدانند و به فرهنگ باز میگردانند، میگویند علم هویتی صرفاً فرهنگی دارد.
آیتالله جوادی میفرمایند علم، دینی یا غیردینی است. کسانی که متافیزیک را به فرهنگ تقلیل میدهند، معقتدند اگر فرهنگ دینی بود علم دینی میشود و اگر فرهنگ غیردینی بود، علم غیردینی میشود؛ درحالیکه ایشان اولاً گزارههای مبنایی علم تجربی را ـ به حسب حقیقت علم و نه به حسب آنچه که در تاریخ و واقعیت فرهنگی علم نامیده میشود ـ به متافیزیک احاله میدهند، نه به فرهنگ. درواقع فرهنگ در سازههای علمی مدرنیتۀ متأخر، جای متافیزیک را در نظام دانایی علم فیزیک گرفته است. ثانیاً: ایشان متافیزیک را منطقهای بیرون از علم نمیدانند، بلکه لایۀ عمیقتر علم میدانند.
تقابل بین متافیزیک و علوم تجربی در این دیدگاه از نوع تقابل دو علمی است که در طول یکدیگر قرار گرفتهاند و تقابل بین علوم کلی و جزئی است. علوم جزئی بسیاری از مبانی خود را از دیگر علوم اخذ میکنند، ولکن مهمترین و اساسیترین مبانی آنها در علم متافیزیک تأمین میشود و متافیزیک هستیشناسی است و احکام هستی را از آن جهت که هستی است، میشناسد.
× در نهایت ما علم غیردینی داریم یا جهل؟
در این بیان پس از آنکه چیستی علم دینی با نظر به متافیزیک آن روشن شد، در پرسش از هستی علم دینی اگر بتوانیم از متافیزیک دفاع علمی کنیم علمی که از متافیزیک غیردینی استفاده کرده باشد، به مقداری که از آن استفاده برده باشد، جهل میشود. البته باید توجه داشت همۀ تبیینهای جاهلانه نسبت به مسائل طبیعی، در عمل غیرمفید و ناکارآمد نیستند، بلکه برخی از آنها قدرت پیشبینی و پیشگیری نیز دارند و این امر بدان دلیل است که پیشبینیهای مزبور لازمۀ اعم یک نظریۀ درست علمی و نظریههای غلط دیگر است.
۳٫ روش
به ملاک دیگری نیز میتوانیم علم دینی را دنبال کنیم و آن عبارت از روش است. دیدگاههای مختلفی در اینجا وجود دارد؛ مثلاً برخی میگویند علم دینی ذانشی است که در آن از نقل استفاده شود و علمی که در آن از عقل به جای نقل استفاده شود، دینی نیست. بسیاری از کسانی که در حوزه فلسفه دین بحث میکنند، پیشفرضشان این است که میگویند عقل ولو راجع به خدا بحث کند، دینی نیست.
برخی دیگر عقل را در حد استفاده از نقل معتبر میدانند و مستقلات عقلیه را در علم دینی بیاعتبار میشمارند و معتقدند بعد از اینکه عقل نیاز به استفادۀ از وحی و نقل را اثبات کرد، دیگر هیچ سخنی دربارۀ شناخت عالَم و آدم نباید داشته باشد. ابنتیمیّه وظاهرگرایان چنین اعتقاداتی دارند.
برخی دیگر عقل را نیز به عنوان یکی از ابزارهای شناخت علم دینی به رسمیت میشناسند و برای آن خط قرمز نیز نمیگذارند، ولکن معرفت عقلی را در طول معرفت وحیانی و در تعامل با نقل یا حس فعال میبینند. این دیدگاه مسائل و مباحث زیادی را در چگونگی پدیدآمدن تعارضات عقل و نقل و چگونگی حل این تعارضات به دنبال می آورد. همانگونه که مباحثی را نیز در چگونگی پدیدآمدن تعارضات نقل با نقل و تعارضات عقل با عقل و چگونگی حل این تعارضات به دنبال دارد. بسیاری از این مسائل در تاریخ اندیشۀ اسلامی در گفتوگوهای فیلسوفان، متکلمان و اهل ظاهر و همچنین در مباحث اصولی به بحث گذارده شده است.
معیار اگوست کنت نیز برای علم و معرفت الهی، تلفیقی از روش و موضوع است و به همین دلیل علم به موضوعات دینی را به صِرف اینکه موضوع آنها الهی است، علم دینی نمی گوید، بلکه میگوید روش هم باید عقلی یا تجربی نباشد؛ لذا اگر موضوع، الهیاتی و روش، تشبیه یا تمثیلی بود، اسم این را علم دینی میگذارد.
مراد ایشان از تشبیه، تشبیه عالَم به آدم است؛ یعنی موجودات طبیعی را نظیر افراد انسانی دارای احساس و ادراک بدانند و با آنها تشبیه کنند و اگر روش عقلی بود، اسم آن را علم فلسفی میگذارد و اگر روش حسی و تجربی باشد، اسم آن را علم پوزیتویستی و ساینس (Science) میگذارد. کنت یک ویژگی روشی برای علم دینی قائل است و آن روش تشبیه و تمثیل است که طبق آن علم دینی علمی است که منطق و استدلال برنمیدارد.
× بنابراین بر مبنای رویکرد اسلامی تنها روش تجربی مورد نظر نخواهد بود و روشهای دیگر نیز مورد استفاده قرار میگیرد.
بله! بر اساس تعریفی که از دین، عقل و وحی داشتیم، اگر بخواهیم به تبیین علم دینی بپردازیم، باید در نظر داشته باشیم که روش شناخت فقط حس و تجربه نیست، بلکه عقل اعم از عقل تجربی یا عقل تجریدی و وحی اعم از وحی مستقیم یا وحیی که از طریق نقل به انسان رسیده باشد، مورد توجه است.
در این دیدگاه عقل وسیله شناخت است و خود، پیغمبر درونی و چراغ است؛ لذا عقل میشناسد. نقل نیز ابزاری برای شناخت است؛ ازاینرو هرچه با عقل، نقل و وحی شناخته شود، در صورتی که با حالتهای قبل تلفیق شود و موضوع الهی را بشناسد و از متافیزیک الهی بهرهمند باشد، این علم دینی است. علم دینی در این دیدگاه به لحاظ روشی مقید به نقل نخواهد بود.
۱-۳٫ انواع و سطوح روش
× بنابراین روش یا عقلی است یا نقلی یا تجربی و یا شهودی؟
تقسیمبندی درستتر آن است که روش یا شهودی است یا حصولی؛ در روش شهودی یا شهودِ معصوم است که حجت است یا شهود غیرمعصوم. روش حصولی هم یا عقلی است یا نقلی. نقل نیز یا مستند به حس است یا به عقل و یا به شهود و عقل نیز یا تجربی، یا تجریدی و یا استنباطی است. عقل تجربی به کمک حس و عقل استنباطی به کمک نقل کار میکند.
× از مجموعه روشهایی که مطرح فرمودید، کدام روش در بحث علم دینی مورد نظر است؟
وقتی که همه این روشها را حجت دانستید، بسیاری از مباحث پیش میآید؛ مانند اینکه تعامل این روشها با هم چگونه خواهد بود؟ هر کدام از روشها چگونه استفاده میشود؟ تعارضهای این روشها چگونه حل میشود؟ منطق این روشها چیست؟ حجیت این روشها متکی به برخی از مبانی فلسفی است که در حوزه حکمت مشاء و اشراق و متعالیه اثبات میشوند.
× آیا از منظر حضرت آیتالله جوادی آملی تمام این روشها حجتاند؟
همه حجتاند و هیچ کدام از آنها مانع دینیشدن علم نمیشود. البته اینها بهتنهایی نمیتوانند علم را دینی کنند.
× اکنون اگر با هر کدام از این روشها به یک گزاره رسیدیم و علمی تولید شد، آیا دینی میشود؟
به اعتبار روش میتوانیم آن را دینی بخوانیم. عقل تجربی، تجریدی، نقل و وحی هر یک در تحصیل علم میتواند نقش داشته باشد. البته این یکی از معیارها و ملاکها و یکی از اعتبارات برای علم دینی است و این ملاک که با حیثیت روش مورد نظر قرار میگیرد، با ملاکها و حیثیات دیگری که تا کنون بحث شد، قابل جمع است؛ یعنی موضوع متافیزیک و ساختار درونی معرفت.
× نسبت به ملاکهایی که بیان فرمودید میتوان گفت که هیچ کدام بهتنهایی باعث دینیشدن علم نمیشود؟
هر کدام از ملاکهایی که تا کنون بیان شد شرط لازم است؛ اگر موضوع را الهی بدانید، اما روش شما تمثیلی یا شاعرانه باشد، علم نخواهد بود. ممکن است برخی یکی از اینها را بهتنهایی ملاک بدانند، اما در بخشهای مختلفی از صحبتهای آیتالله جوادی آملی اینها مانعهالجمع نیستند، بلکه جمع اینها در بعضی از موارد لازم است.
× در علم دینی، شناخت شهودی چه جایگاهی دارد و آیا شهود عارف نیز به کار میآید.
وحی نوعی از شهود است؛ شهودی است که با یقین همراه بوده و معصوم است. عصمت آن برای دیگران با شناخت عقلی و از طریق اعجاز و مانند آن اثبات میشود. شهود عارف برای شخص خودش با برخی از شرایط مفید است و در محافل و گفتوگوهای علمی نمیتواند مرجعیت پیدا کند. وقتی که شهود عارف بخواهد به علم حصولی وارد شود یا باید با دلیل عقلی تأیید بشود یا با دلیل نقلی و در غیر این صورت اگر ادله عقلی و نقلی مدعای آن را رد نیز نکنند، دیگران راهی برای رد و اثبات آن ندارند.
۲-۳٫ شناخت عقلی و نقلی به علوم وحیانی انبیاء و نفی شکاکیت
× آیتالله جوادی آملی علم انبیا به حقایق را و از جمله علم آنها به دین را علم وحیانی و علم دیگران را علم عقلانی یا از طریق نقل میداند. برخی معتقدند این دوگانگی به شکاکیت ختم میشود؛ زیرا اگر انسانهای عادی از شناخت وحیانی بینصیباند چگونه میتوانند آنچه را که انبیا آوردهاند، ادراک کنند؟
نخست، بحث ما اینک دربارۀ علم به دین نیست، بلکه درباره علم دینی است. دوم، آنچه را که ایشان بیان کردهاند، مختص علم انبیاء و علم به تشریع و دین نیست، بلکه علم به تکوین و حقایق عینی را نیز فرا میگیرد؛ یعنی آنها از طریق وحی نه تنها به دین ـ که مراد تشریعی خداوند است ـ بلکه به حقایق تکوینی نیز علم پیدا میکنند و دیگران از راه حس، عقل و نقل به این امور پی میبرند و این امر موجب شکاکیت نمیشود؛ زیرا وحی، عقل و نقل هیچ یک دین، شریعت، تشریع، تکوین، مراد تکوینی یا مراد تشریعی خداوند نیستند؛ بلکه وحی، عقل و نقل، ابزارها و وسایل مختلف شناختاند و علم محصول آنهاست و انسان با علم دو نظام تکوین و تشریع را میشناسد و البته ظرفیت، گستره و دامنۀ ابزارهای یاد شده یکسان نیست، ولکن حوزههای مشترکی را با این وسایل میتوان شناخت.
انسانهای عادی با شناخت عقلی تجربی و حسی خود، به آنچه در خانههای خود ذخیره کردهاند، علم پیدا میکنند و از طریق نقل یا آثار برجایمانده از پیشینیان به زندگی آنها عالِم میشوند؛ ولکن عیسی۷ از راه وحی به آنچه دیگران در خانههایشان ذخیره کردهاند، علم پیدا میکند و میگوید: )…وَأُنَبِّئُکُم بِمَا تَأْکُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ…(: من به شما از آنچه میخورید و آنچه در خانههایتان ذخیره کردهاید، خبر میدهم(آل عمران: ۴۹) و یا پیامبر خاتم۶ از راه وحی از امتهای گذشته با خبر میشد و از آنها خبر میداد: )تِلْکَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهَا إِلَیْکَ مَا کُنتَ تَعْلَمُهَا أَنتَ وَلَا قَوْمُکَ مِن قَبْلِ هَذَا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعَاقِبَهَ لِلْمُتَّقِینَ(: این از اخبار غیب است که به تو وحی میکنیم نه تو و نه قوم تو هیچ یک پیش از این آنها را نمیدانستید (هود: ۴۹).
پیامبر و قوم او اگر میخواستند به غیر از راه وحی از اقوام گذشته باخبر شوند، ناگزیر باید از نقل دیگرانی استفاده میکردند که آنها با حس حوادث آنها را مشاهده کرده بودند. پس حس، نقل و وحی راههایی هستند که ما را به حقایق تکوینی و تاریخی عالم میرسانند. مراتب مختلف، وظایف و تکالیف دینی نیز از راه وحی، عقل و مانند آن شناخته میشوند.
قوت و قدرت شناخت ابزارهای مختلف یکسان نیستند. شناخت وحیانی که مربوط به انبیا و اولیای الهی است، از عصمتی الهی برخوردار است و شناخت حسی تجربی یا نقلی با آسیبها و آفتهایی مواجه است. پیامبران و کسانی که از وحی و الهام الهی برخوردارند، حقایق و معانی را از راه وحی درمییابند و گاه نیز الفاظ مربوط به معانی را نیز از طریق وحی دریافت میکنند؛ مانند الفاظ قرآن، آنگاه آن معانی و یا الفاظ را برای دیگران نقل میکنند و انسانهای عادی با عقل خود از طریق تأمل در آن الفاظ، به همان حقایق و خبرهایی که انبیا بیان کردهاند، راه میبرند.
آیتالله جوادی آملی با نظر به تفاوت وحی، عقل و نقل به این نکته اشاره میکنند که انسانهای عادی مستقیماً وحی الهی را دریافت نمیکنند و آنها با تأمل در محصول وحی یعنی نقل، به اموری عالم می شوند که پیامبران از راه وحی به آنها پی بردهاند و البته علم پیامبران معصوم است و دریافت انسانهای عادی در صورتی که هوشمند و دقیق نباشد، در معرض خطا قرار میگیرد. لذا سخن ایشان شائبه نسبیتگرایی و شکاکیت ندارد؛ زیرا ایشان نمیگویند انسانهای عادی آنچه را که انبیا دریافت کرده، مأمور به ابلاغ آن بودهاند، ادراک نمیکنند، بلکه بیان ایشان این است که راههای شناخت انبیا و انسانهای عادی برای فهم آنچه انبیا میشناسند، یکسان نیست.
ایشان به دلیل اینکه انسانها را ـ که مخاطب انبیا هستند ـ توانمند در ادراک حقایقی میداند که انبیا مأمور به ابلاغ آنها بودهاند، در کتاب شریعت در آینه معرفت به این مطلب تصریح میکنند که آنها همان مفاهیم و معانی را ادراک میکنند که پیامبران ابلاغ کردهاند و اگر آنچه را که پیامبر ابلاغ کرده است، مراد تشریعی خداوند باشد، به دلیل آنکه مراد تشریعی خداوند، یعنی دین مقدس است، علم مجتهدان و علم کسانی که آن مطلب را فهمیدهاند، نیز از این جهت مقدس خواهد بود، هرچند عالم به دلیل عملنکردن به آن علم یا تقابل با آن مقدس نباشد.
۴٫تجویز دین
× ملاک دیگری که برای دینیبودن علم ذکر کردید، تجویز دین است. منظور از تجویز دین به عنوان ملاکی برای دینیشدن علم چیست؟
این ملاک متفاوت از ملاکهای قبلی است و علم دینی در این معنا با علم دینی با ملاکها و معیارهای پیشین علاوه بر تغایر مفهومی در برخی موارد از تغایر مصداق نیز برخوردار است؛ یعنی بین مصادیق آنها عموم و خصوص منوجه است. وقتی با این ملاک از علم دینی سخن میگوییم، مرادمان علمی است که شریعت آن را تجویز کرده است که شما بروید و آن علم را بیاموزید.
این تعریف، دینیبودن به لحاظ ساختار درونی معرفت، موضوع و روش نیست، بلکه ممکن است چیزی به لحاظ موضوع، روش یا ساختار درونی معرفت، دینی باشد؛ اما درباره همین علم دینی خداوند بفرماید تو نرو و نخوان؛ مثلاً اگر کسی علم سحر را برای اختلافافکنی فرا بگیرد، حرام است. همچنین دین نمیگوید علمالانساب علم نیست، بلکه علم درستی هم هست؛ اما این علم را دستکم در شرایط صدر اسلام که معرفت مورد نیاز نظام قبیلهای و عشیرهای بود، علم نافع نمیداند.
برخی علوم به ملاکهای اول، دوم و سوم دینی است؛ اما به ملاک چهارم دینی نیست. این ملاک با سایر ملاکها تفاوت دارد و گاهی مراد از علم دینی در صحبتهای آیتالله جوادی به همین لحاظ تجویزی است و از حجیت علم به این لحاظ سخن میگویند. تجویز دین، جواز فراگیری و آموزش بسیاری از علومی را به ما میدهد که به لحاظ موضوع، ساختار درونی و روش دینی هستند؛ بلکه فراگیری برخی از آنها را ضروری و لازم میداند و در بسیاری از موارد نیز علوم و معرفتهایی را که از جهات یادشده دینی نباشند، جایز یا لازم میشمارد.
تجویز مربوط به مقام عمل و رفع نیازهای عملی است و در مقام عمل ـ همانگونه که در بسیاری از موارد برای کسانی که علم ندارند، علم به ظن تجویز میشود ـ، در بسیاری از موارد برای کسانی که راه علم و علمی ندارند، راههایی تجویز میشود که مربوط به مقام شک است.
مردم برای حفظ سلامتی خود، نیازمند رجوع به پزشک هستند و برای حفظ اقتدار و عزت جامعه اسلامی نیازمند برخی از فنون میباشند. علمی که پزشک از آن استفاده میکند و دانشی که فناوری و تکنولوژی براساس آن شکل میگیرد، از مبادی و اصول موضوعهای تغذیه میکند که آن مبادی ممکن است خطا باشند.
قبلاً گفته شد که ممکن است نظریهها و تئوریهای خطا نتایج عملی درستی را به دنبال بیاورند؛ مثلاً هیأت بطلمیوس از مبادی غلطی استفاده میکرد، ولکن این هیأت در پیشبینی، روزهای سال و مانند آن نتایج درستی را به دنبال میآورد؛ بنابراین نتایج علمی درست، همواره به معنای صحیحبودن نظریه نیستند؛ زیرا یک نتیجه درست ممکن است لازمه اعم برای چند نظریه باشد.
کسی که از بیماری خود رنج میبرد و احتمال مرگ او وجود دارد، برای مداوای خود نزد پزشکی میرود که نتایج مداوای او را دیده است. پزشکان ممکن است به مبادی نظری دانش خود واقف نباشند و نسبت به مبادی نظریهای که از آن استفاده میکنند نیز تبیین علمی نداشته باشند. پزشکان حتی در تشخیص مرض بیماران خود نیز گرفتار خطا میشوند. آنها با حساب احتمالات یکچهارم، تشخیصها و تجویزهای خود را خطا میدانند؛ اما امر این موجب نمیشود پزشک به دلیل احتمال خطا در تشخیص یا احتمال خطابودن مبادی نظریه پزشکی خود از پزشکی انصراف دهد یا باعث نمیشود تا مریض از رفتن نزد پزشک سر باز زند.
مریض همین که رفتن به سوی پزشک را با یک احتمال عقلانی موجب بازگشت سلامتی خود میداند در عمل وظیفه خود را رجوع به پزشک میداند؛ یعنی عقل عملی انسان حکم میکند که هنگام عمل در همۀ موارد نباید بر اساس یقینهای عقل نظری رفتار کنیم؛ زیرا در بسیاری از مواردی که ناگزیر از عمل هستیم، دسترسی به یقین نظری نداریم.
اگر انسان احتمال دهد که بیماری او در صورت خودداری از رجوع به پزشک با احتمال ۸۰% شدیدتر میشود، ولکن با رفتن نزد پزشک با احتمال ۸۰% بهبود پیدا میکند و با این همه به دلیل اینکه یقین علمی به صحت تجویز پزشک ندارد، از رفتن به مطب سر باز زند، در برابر آسیبی که بر بدن خود وارد میکند مسئول است.
احکام تجویزی دین برای استفاده از علوم مختلف، مربوط به قواعد عملی زندگی است و به همین دلیل دین در بسیاری از موارد، رجوع به علوم در دسترس را با فرض اینکه از روش و ساختار معرفتی مناسبی نیز برخودار نباشند، لازم میداند. جامعه اسلامی بر همین قیاس در جهان امروز موظف است برای تحصیل فناوریهای مورد نیاز خود از بسیاری از علوم موجود استفاده کند تا از این طریق نیازهای مشروع خود را تأمین کند.
بنابراین دینیبودن علم با ملاک و معیار تجویزی، همواره به معنای دینیبودن آن با ملاکها و معیارهای دیگر نیست. حضرت آیتالله جوادی با همین معیار اطمینان عقلایی برای استفاده از علوم کاربردی را کافی میدانند و همۀ مجتهدان نیز چنین فتوایی میدهند.
۵٫ عالِم دیندار (مسلمان)
× حیثیت دیگری که از آن برای دینیبودن یک علم یاد کردید، به لحاظ عالِم است؛ آیا تدین و مسلمانبودن عالِم با دینیبودن علم او ملازمه دارد؟
برخی دینیبودن علم را به اعتبار موضوع، ساختار درونی و متافیزیک یا روش به رسمیت نمیشناسند؛ مثلاً کنت با آنکه پرداختن به موضوعات الهی را با روش تمثیلی و تشبیهی علم دینی میداند، ولکن این نوع علم را در مقام شناخت جهان معتبر نمیداند و آن را نوعی خطای کودکانه بشر میخواند. پوزیتویستهای حلقۀ وین موضوعات الهی و روشهای غیرحسی و غیرتجربی را مهمل و بیمعنا میدانند. برخی از پوزیتویستها بهرغم اینکه علم را دانش آزمونپذیر در امور تجربی میدانند و ساختار درونی معرفت علمی را نیز مستقل از گزارههای متافیزیکی و غیرتجربی میپندارند، بر این باورند که علم را به اعتبار تدین عالِم به دینی و غیردینی نیز میتوان تقسیم کرد.
از این دیدگاه ما گرچه به لحاظ ساختار معرفتی علم دینی و غیردینی نداریم، بلکه عالم دیندار و بیدین داریم، ولکن عالم دیندار بر اساس ارزشهای دینی خود، موضوعات مورد مطالعۀ خود را انتخاب میکند یا از دادههای علمی بر اساس ارزشها و آرمانهای دینی خود استفاده میکند؛ همانگونه که یک عالم غیردیندار این امور را بر اساس معیارها و ارزشهایی غیردینی به کار میگیرد.
حضرت آیتالله جوادی آملی بر این نکته در موارد مکرر تصریح میکند که این لحاظ و حیثیت گرچه در انتخاب مسائل مورد مطالعه یا در استفاده از دادههای علمی تأثیرگذار است، ولکن این مقدار بُعد ساختاری معرفت علمی یا بُعد روشی آن و همچنین نحوۀ نگاه به موضوعات علمی را تبیین نمیکند و اگر علم از جهات یادشده غیردینی باشد، مشکل آن با پرداختن به خصوصیات اخلاقی و رفتاری فرد عالم حل نمیشود.
از نظر ایشان اگر مسئله دینیبودن علم به این اعتبار و حیثیت تقلیل داده شود، ساختار و روش غیردینی معرفت علمی به لحاظ منطقی، باورهای اعتقادی عالم را نیز دیر یا زود، به چالش میکشاند و بدینترتیب عالم با چالشی مواجهه میشود که ریشه در دوسویه معرفت علمی و اعتقادهای دینی او دارد؛ زیرا معرفت علمی او بر خلاف آنچه پوزیتویستها میپندارند، از لایههای پنهان هستیشناختی، انسانشناختی یا معرفتشناختی برخوردار است و این لایهها با اعتقادات دینی او که تفسیری معنوی از انسان و جهان ارائه میدهد، ناسازگار است.
۱-۵٫ ملازمه و ارتباط منطقی بین علم و باور دینی عالم
× شما متدینبودن عالم را دلیل دینیبودن علم آن نمیدانید؛ حال آنکه معتقدید بین اعتقاد دینی به عالَم با مبادی متافیزیکی علمی که بر اساس یک متافیزیک الحادی شکل گرفته باشد، ناسازگاری و چالش است. این دو مطلب را چگونه جمع میکنید؟
بنده منکر ارتباط منطقی بین باور دینی عالم و علمی که متناسب با این باور باشد، نیستم؛ اما انسان به دلیل ابعاد مختلفی که دارد و به دلیل عنصر اختیار و اراده، همواره منطقی و عقلی زندگی نمیکند و این ارتباط منطقی به دلایل متعددی در حوزۀ حیات انسانی رخ نمیدهد؛ یعنی عالَم متدین در نخستین مرتبه بر اساس حساسیتهای دینی خود میتواند موضوع مورد مطالعه خود را تعیین کند یا آنکه میتواند از علمی که در دست دارد، در جهت ارزشهای دینی خود استفاده کند و البته ممکن است این کار را هم نکند.
علم در دسترس عالم اغلب از ناحیۀ خود او کشف یا تولید نشده است و او ممکن است به ارتباط منطقی لایههای عمیقِ علمی که فراگرفته است با اعتقاد دینی خود، آگاهی نداشته باشد یا حتی ممکن است به رغم آگاهی به این مسئله، وابستگیهای دیگری به آن علم داشته باشد؛ زیرا وجود انسان دارای ابعاد مختلفی است و ابعاد و لایههای مختلف انسان ممکن است حتی ناسازگار با یکدیگر عمل کنند. انسان حتی میتواند وابستگی و گرایش به چیزی داشته باشد که به بطلان و غلطبودن آن علم دارد یا میتواند به مخالفت با چیزی برخیزد که بر صحت و درستی آن عالم است. ارتباط عالم متدین با علمی که از حیث روش، ساختار و موضوع دینی باشد، ارتباط فیالجمله است و ارتباط همهجانبه نیست و از طرف دیگر علمی را که به لحاظ ساختار، روش و موضوع دینی باشد، کافر هم میتواند داشته باشد.
انسان متدین بدون یک حداقلی از علم دینی نمیتواند متدین باشد. او دستکم باید آنچه را که به آن ایمان دارد، بشناسد و شناخت خود را نیز امری موهوم و غیرواقعی نداند، بلکه شناختی حاکی از حقیقت بداند. کسی که شناختی از خداوند نداشته باشد یا خداوند را امری غیرواقعی و یک ایدئولوژی برساخته صرفاً بشری بداند، چگونه میتواند به آن ایمان داشته باشد.
علیبنابراهیم از پدرش از عباسبنعمرو فقیمی از هشامبنحکم مناظره امام صادق۷ با فردی زندیق را نقل میکند. زندیق در ضمن آن روایت به امام صادق۷ عرض میکند: هر چیزی را که ما ادراک میکنیم و به وهم و خاطر در میآید مخلوق ماست. مراد آن فرد این است که ادراکات ما برساختۀ ذهن ماست و جنبۀ شناختاری و حکایت از حقیقتی که مستقل از ما یا خالق ما باشد، ندارد.
امام صادق۷ در پاسخ به او به این نکته اشاره میکنند که اگر سخن او راست باشد، ما موظف به توحید و دین نیز نخواهیم بود؛ یعنی عقل عملی انسان هرگز حکم نمیکند ایمان به چیزی بیاوریم که عقل نظری به آن راهی ندارد: «إلَی أنْ قَالَ: قَالَ لَهُ السَّآئِلُ: فَإنَّا لَمْ نَجِدْ مَوْهُومًا إلَّا مَخْلُوقًا قَالَ أَبُوعَبْدِاللَّهِ۷ لَوْ کَانَ ذَلِکَ کَمَا تَقُولُ لَکَانَ التَّوْحِیدُ عَنَّا مُرْتَفِعاً لِأَنَّا لَمْ نُکَلَّفْ غَیْرَ مَوْهُومٍ» (مجلسی، مرآهالعقول، ج۱، ص۲۸۸- ۲۹۰).
وهم در این روایت به معنای لغوی آن به کار رفته است و معنای اصطلاحی فلسفی یا منطقی آن مراد نیست؛ مراد هر چیزی است که به ادراک و ذهن و خاطر انسان در میآید و امام میفرماید: اگر آنچه تو میگویی راست باشد، ما موظف به توحید نخواهیم بود؛ زیرا ما هرگز تکلیف به امری نداریم که هیچ در وهم و ادراک انسانی نگنجد و انسان، شناختی به آن نداشته باشد.
مؤمن ممکن است به شناخت خود، خودآگاهی نداشته باشد یا حتی شناخت او یقینی نباشد یا حتی شناخت خود را در نگاه ثانوی، غیر علمی بخواند؛ یعنی ارزش شناختاری آن را انکار کند، ولکن او درحالیکه به چیزی ایمان دارد، آن چیز و شناخت خود از آن چیز را حقیقی میداند. در غیر این صورت ایمان ممکن نیست. از طرف دیگر شناخت خداوند و یقین به وجود او مختص مؤمن نیست و اگر قرار بود علم به موضوعات و حقایق دینی، یعنی علم به خداوند، مختص عالم دیندار باشد، خداوند هرگز حجت را بر هیچ کافری تمام نمیکرد و این آیه قرآن و آیات مشابه آن نیز نباید صادق باشد که: )وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا(: آنان آیات الهی را انکار کردند درحالیکه نفس آنها به آن آیات یقین داشت (نمل: ۱۴).
البته برخی از مراتب علم دینی نیز بدون مراتبی از دیانت تأمین نمیشوند؛ زیرا عمل دینی مقدمه برخی از مراتب علم دینی است. علم شهودی و علم حضوری به حقایق دینی ـ که یک معرفت فرامفهومی ـ است، اغلب در این دنیا نصیب کسانی میشود که به آن چیزی که با روش نقلی، مفهومی و عقلی فهمیدهاند، عمل کرده باشند. در روایت داریم: «ما أخلَصَ عبدٌ لله عزّوجلّ أربعین صباحاً إلاّ جَرَت ینابیعُ الحکمه مِن قلبه على لسانه» (شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا۷، ج۲، ص۶۹ / ح۳۲۱ ).
نتیجه اینکه دیانت عالِم فیالجمله با هویت و نوع علم آن ارتباط دارد، ولکن این ارتباط همهجانبه نیست و دینداربودن عالم تأثیر الزامی و فراگیر در همۀ معارف و علوم آن ندارد؛ همانگونه که کفر عالم، مانع از فهم او نسبت به همۀ مراتب علوم نیست.
۲-۵٫ اتحاد عالم و معلوم و امکان تولید علم دینی توسط کافر؟!
× اگر کافر نیز میتواند از علم حقیقی یا دینی نسبت به امور برخوردار باشد، این مسئله با اتحاد عاقل و معقول (عالم و معلوم) چگونه جمع میشود؟
مباحث اتحاد عاقل و معقول را نباید با این بحث در آمیخت. مباحث مربوط به علم به دین، علم دینی، فلسفۀ علم، معرفتشناسی و هستیشناسی شناخت، هر کدام ناظر به مسئله خاصی است. البته این مباحث بیارتباط با یکدیگر نیستند، ولکن میتوان بحث علم دینی را با صرف نظر از مبنای اتحاد عالم و معلوم نیز دنبال کرد.
اتحاد عالم و معلوم از مباحث هستیشناختی معرفت و علم است؛ البته این مسئله مبنای لازم برای حل بسیاری از مباحث معرفتشناختی، وجود ذهنی و حتی مسائل مربوط به حوزه جامعهشناسی معرفت و علم را نیز فراهم میآورد. از مهمترین مسائلی که با این مبنا حل میشود، مسئله سوژه، اُبژه، مطابقت و مانند آن است. مسئله اتحاد عالم و معلوم نشان میدهد که صدق، کذب و مطابقت با چه مکانیزم پیچیده و عمیقی رخ میدهد و برداشتهای ابتدایی و خام مطابقت چه مقدار سادهلوحانه است.
حضرت آیتالله جوادی آملی در تدریس مباحث اتحاد عقل و عاقل و معقول به مقدار فراوان به این مباحث پرداختهاند؛ بهطوری که مجموع مباحث ایشان در اینباره حدود پنج جلد از مجلدات کتاب رحیق مختوم ـ یعنی از حدود جلد شانزدهم تا بیستویکم ـ را به خود اختصاص داده است. این پنج جلد تنظیم شده است و بعد از مشاهده و نظر ایشان ـ انشاءالله ـ نشر خواهد یافت.
بحث روزانۀ این بخش از جلد سوم اسفار در یکی از درسهای مجمع عالی حکمت اسلامی در قم، چهار سال طول کشید (مهر ۸۹ تا خرداد ۹۴). این مطلب را از این جهت عرض میکنم تا به این نکته توجه دهم که بحث مطابقت و رابطۀ سوژه و اُبژه در حوزۀ حکمت متعالیه بسیار بحث پردامنهای است و انسان بسیار متأسف میشود که برخی بدون توجه به این حوزه از مسائل نظری بهسادگی نظریۀ آیتالله جوادی آملی را که مبتنی بر حکمت متعالیه است، به رئالیسم خام و مانند آن متهم میکنند.
علم موضوع پیچیده و دشوار تاریخ دانش بشری است و مسائل مختلفی را در سطوح و ابعاد گوناگون به دنبال میآورد و حل پیچیدگیهای مربوط به آن دقت و تأملات مناسب با خود را میطلبد. در شناخت علم، عبارتی را میتوان به کار برد که ابنسینا در اشارات نظیر آن را دربارۀ حقتعالی به کاربرده است: «جل جناب العلم ان یکون شریعه لکل وارد او یطلع علیه الا واحد بعد واحد». بهکاربردن این عبارت درباره علم بیوجه نیست؛ زیرا علم از اوصاف ذاتی خداوند سبحان است.
منظور از بیان این مطالب این نیست که این مسئله یک راز و رمز است و نباید به حوزۀ آن وارد شد، بلکه منظور این است که اولاً ورود تفصیلی به این بحث، گفتوگوی مستقلی را بر مدار محورهای مربوط به خود میطلبد. ثانیاً حکمای اسلامی به این مسئله خام وارد نشدهاند. مسئله نسبت ذهن و عین در تاریخ فلسفۀ اسلامی در آثار ابنسینا مشکل خود را در بحث وجود ذهنی نشان میدهد.
آثار فیلسوفان و متکلمان بعدی مُباحثات و مناظرات فراوانی را به دنبال میآورد. نظریات شیخ اشراق، فخر رازی، متکلمان مکتب شیراز و ازجمله فاضل قوشچی بخشی از تلاشهایی است که در این مسیر انجام شده است و صدرالمتألهین این امر را با اثبات اتحاد عاقل و معقول به انجام میرساند و فیلسوفان بعد از ایشان در تقریر و تنقیح این بحث گامهای مفیدی برداشتهاند. ثالثاً سرنوشت بحث علم دینی بهطورکامل به این مسئله گره نخورده است. رابعاً متهمکردن حوزۀ حکمت اسلامی به رئالیسم خامی که مربوط به رویکردهای پوزیتویستی به علم است، ناشی از ناآشنایی و بیتوجهی به دستاوردهای عقلانی جهان اسلام است.
مسئله اتحاد علم، عالم و معلوم بر مبنای اصالت وجود، تشکیک در وجود و حرکت اشتدادی وجود قابل طرح است و این مسئله از مدار مفاهیم و ماهیات خارج است و ادراک آن نیازمند فهم درست مبادی تصوری و تصدیقی آن است و به همین دلیل کسانی که تصور درستی از آن ندارند، از دیرباز اشکالات متعددی را برآن وارد کردهاند؛ از جمله این اشکالات آن است که این مسئله موجب میشود انسان با ادراک هر چیز همان چیز شود. مؤمن با ادراک کفر، کافر یا کافر با ادراک ایمان، مؤمن شود.
آنچه اینک بهاجمال در پاسخ از این اشکال میتوان گفت، آن است که اولاً انسان دارای وجوه و شئون مختلفی است. ثانیاً اتحاد دارای مراتب است؛ انسان دارای ابعاد علمی و نظری است و انسان همانگونه که با علم و قوای علمی خود اتحاد دارد، با عمل و قوای عملی خود نیز اتحاد دارد و مسئله اتحاد به اتحاد علم، عالم و معلوم ختم نمیشود، بلکه اتحاد عمل، عامل و معمول را نیز دربر میگیرد.
اتحاد نیز دارای مراتب است و اتحاد وجود عالِم، با وجود علم و معلوم، به تناسب مرتبه و موقعیت وجود عالم و معلوم، در بسیاری از موارد ـ همانگونه که حکیم سبزواری در برخی از تعلیقات اسفار بیان کرده است ـ ارتباط و اتحاد با وجود رابط معلوم است و دانشی که از طریق این افاضه نصیب عالِم میشود، شناختی مفهومی و ضعیف است، عالم به رغم ادراکی که از طریق این اتحاد به لحاظ بعد نظری و علمی وجود خود پیدا میکند، گاه از جهت عملی به جای ایمان و محبت به آن، در نفرت و ستیز با آن برمیخیزد و بدینترتیب آن اتحاد و افاضهای که میتوانست عمق و شدت بیشتری پیدا کند و زمینۀ سعادت و فلاح فرد را پدید آورد، زمینۀ شقاوت عالِمی را پدید میآورد که در تقابل با آگاهی و معرفت خود برمیخیزد.
اگر انسان با شناخت خداوند راه عناد و کفر را دنبال نکند، علم مفهومی او از علمالیقین تا حقالیقین ارتقا مییابد، ولکن اگر راه عناد را بپیماید، آن اتحادی که با فیض و نور عقل حاصل شده است زایل میشود و آن معرفت و علم نیز از دسترس او خارج میگردد؛ بهگونهایکه عبارت )صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ( (بقره: ۱۷۱) بر او صدق میکند.
۶٫ فرهنگ جامعه
× معیار و حیثیت دیگری که از آن برای اتصاف علم به دینی و یا غیردینیبودن یاد کردید، معیار فرهنگی، تاریخی یا تمدنی است. این معیار در اندیشۀ آیتالله جوادی آملی نسبت به علم دینی چه جایگاهی دارد؟
ابتدا باید توجه داشت که این حیثیت، بسیار مهم است و درباره این حیثیت رویکردهای مختلفی وجود دارد. رویکردهای پسامدرن و پساساختارگرایه و بسیاری از رویکردها که در امتداد مباحث مربوط به فلسفۀ علم از نیمۀ دوم قرن بیستم به وجود آمده است، به این حیثت توجه داشتهاند. این بخش از رویکردها که اغلب رویکردهای بعد تجربیاند به دلیل اینکه متافیزیک و علوم عقلی محض را فاقد اعتبار جهانشناختی میدانند بنیادها، اصول، مبانی، چارچوبها، روشها و پارادایمهای علوم تجربی را به زمینههای فرهنگی تاریخی و تمدنی نسبت میدهند و به اینترتیب علم را با هویتی صرفاً تاریخی و تمدنی و فرهنگی میشناسند و بر این اساس علم به عنوان برساختهای تاریخی و اجتماعی ارزش شناختاری و واقعنمایی خود را از دست داده، صورتی نسبی پیدا میکند؛ یعنی به نسبیت فهم و حقیقت نیز منجر میشود.
رویکرد آیتالله جوادی آملی نیز ظرفیت توجه به این حقیقت را بهطور جدی دارد و البته در رویکرد ایشان به دلیل اینکه متافیزیک به عنوان یک علم حقیقی، بلکه به عنوان مادر علوم به رسمیت شناخته میشود؛ ضمن توجه به ابعاد فرهنگی و تاریخی و تمدنی علم، هویت مستقل و فراتاریخی و همچنین ارزش جهانشناختی و واقعنمایی علوم حفظ میشود.
در بخشهایی از آثار و گفتارهای آیتالله جوادی آملی اشارات و توجهاتی به ابعاد تاریخی و تمدنی علم وجود دارد؛ هرچند ایشان بهطورمستقل و گسترده به این مطلب نپرداختهاند. علم دینی با نظر به ابعاد تاریخی و فرهنگی علم، علمی خواهد بود که مناسب و سازگار با فرهنگ، تاریخ و تمدن اسلامی باشد.
تعریف فوق اگر با رویکردهای پساساختارگرا و پسامدرن یا پراگماتیستی و با رویکردهایی بیان شود که نگاه سوبژکتیو و خودبنیاد به معرفت علمی دارند، به رغم آنکه از علم دینی سخن میگویند نه تنها به علم دینی منجر نمیشوند، بلکه اصل دین را نیز از دست خواهند داد؛ زیرا رویکردهای مزبور اصل دین را نیز به پدیدهای فرهنگی و تاریخی ملحق میگردانند و بدینترتیب هویت متعالی و قدسی دین انکار یا غیر قابل دسترس خواهد شد.
۱-۶٫ تناظر و هماهنگی بین ساحتهای وجودی انسان، فرهنگ و تاریخ
× حیثیت فرهنگی و اجتماعی علم و دانش چگونه عمل میکند؟
بین ابعاد و ساحتهای مختلف وجودی انسان با آنچه در سطح فرهنگ و تاریخ اتفاق میافتد، نوعی تناظر و هماهنگی است. ابعاد وجودی مختلف عالِم، در سطح فرهنگ و جامعه به صورت ساختارها، سازمانها و نهادهای اجتماعی ظهور و بروز پیدا میکند. کنشهای غیرمنطقی و غیرعقلانی انسانی که در افق حس، خیال و وهم قرار میگیرند ارزشها، آرمانها، ساختار و نهادها و هنجارهای مناسب با خود را ایجاد میکند و کنش های عقلانی انسان در قالب ساختارها، نهادها، ارزشها و هنجارهای مربوط به خود شکل میگیرند. هر نظام اجتماعی نیز با فرهنگ، ساختار، نهاد و سازمانهای مربوط به خود ایجاد میگردد و توسعه مییابد.
کنشهای مختلف با ارزشها، هنجارها و رفتارهای مربوط به خود، در تعامل یا رقابت با یکدیگر قرار میگیرند و هرگاه سطحی از معرفت با ارزشها و آرمانهای مربوط به خود غالب شود، ضمن ممانعت از غلبۀ دیگر سطوح معرفت در جهت تسخیر و بهخدمتگرفتن آنها اقدام میکند و بدینترتیب تعامل رقابتآمیز مستمری بین فرهنگهای مختلف بهصورتآشکار و نهان طی تاریخ پدید میآید.
با این تحلیل تردیدی نیست که فرهنگ دینی در شکل آرمانی خود از ارزشها، آرمانها، هستیشناسی، انسانشناسی و معرفتشناسی مربوط به خود برخوردار است و از دانش و علم متناسب با آن بهره میبرد و مدینۀ فاضلۀ فارابی یک نوع آرمانی مربوط به جامعه است. در این جامعه سطوح مختلفی از عقلانیت حضور دارد؛ مانند عقل قدسی، عقل متافیزیکی، عقل عملی، عقل استنباطی. در مدینۀ فاضله در شرایط غیبت صاحب عقل قدسی سانّ دوم (سنتگذار) با عقل استنباطی از ذخایر معرفتی صاحبان عقل قدسی بهره میبرد. جوامع دیگر، مُدُن جاهله، فاسقه و ضالهاند و برای هر یک از این جوامع نیز صورت نوعیه ویژهای دارند.
ایمان مؤمن و حیات و نشاط او ملکات فاضله و سعادت او در فرهنگ مدینۀ فاضله بروز و ظهور پیدا میکند. ساختار علمی مدینۀ فاضله، بر مبنای تعریفی از علم شکل میگیرد که ایمان دیندار را ممکن میسازد و در مراتب بعدی با ایمان رشد و توسعه مییابد، این تعریف از علم در نخستین مرتبه شناخت مبدأ و معاد را در دسترس مؤمنان قرار میدهد و در مراحل بعدی با تبیین عالمانه، تجویزات و هنجارهای رفتاری حق و باطل را از یکدیگر ممتاز میگرداند و مسیر عبور از علمالیقین به عینالیقین و حقالیقین را هموار میگرداند.
فرهنگ مُدُن و جوامع جاهله فرهنگی است که در افق فلسفی خود، اگر حقیقت را به جهان طبیعی و دنیوی تقلیل ندهد یا حقیقت انکار میکند یا راه شناخت حقیقت را و به دنبال آن معرفت و علم را به عنوان وسیلهای کارآمد در خدمت اهداف دنیوی و این جهانی آدمی به خدمت میگیرد. عقلانیت در مدن جاهله در سطوح نازلۀ خود، به مصداق «وَ کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ هَوَى أَمِیرٍ» (نهج البلاغه، حکمت ۲۱۱) عقلانیتی اسیر است.
با نظر به فرهنگهای مختلف و دانشها و معرفتهای همافق با آنها، علم دینی علمی است که تحقق تاریخی آن با فرهنگ و جامعۀ متدینان سازگار است و این فرهنگ نیز به مقداری که عینیت، تحقق و استقرار یابد، زمینههای تحقق و بسط علم همافق با خود را فراهم میآورد؛ همانگونه که به هر مقدار که این علم محقق شده باشد، فرهنگ مربوط به آن تحقق یافته است.
دیندار به مقداری که از ایمان دینی برخوردار باشد ضرورتاً از دانش و علم متناسب با ایمان خود استفاده و دفاع میکند و به هر مقدار که به سوی تعاریفی از علم روی آورد که متناسب با فرهنگ و جوامع جاهله یا ضالّه است، هویت مؤمنانۀ خود را به چالش میکشاند و همراهی او با تعاریف دیگر علم سرانجام او را به قرائتی از دیانت نزدیک میکند که در ذیل مدن جاهله، ضاله و فاسقه، ابعاد مفهومی، آسمان و قدسی خود را از دست داده، به عنوان بخشی کارآمد از فرهنگ در خدمت زندگی دنیوی و این جهانی قرار میگیرد.
ارتباط بین نظام اجتماعی و ساختار فرهنگی جوامع مختلف با نهادهای علمی و تعریفی که آن نهادها از علم دارند، به قدری وثیق و محکم است که ویژگیهای فرهنگی و اجتماعی هر جامعه را بر اساس تعریفی که آن جامعه از علم دارد و بر اساس سطح معرفتی و علمی آن جامعه میتوان تبیین نمود؛ برای مثال جهان مدرن و مقاطع مختلف آن، با تعریفی که از علم دارد و با عقلانیت مربوط به این تعریف، شناخته میشود.
ماکس وبر عقلانیت ابزاری را ویژگی خاص این جهان میداند و معنای پوزیتویستی علم رهآورد این سطح از عقلانیت است. در این جهان از عقل متافیزیکی اثری نیست. هورکهایمر عقلانیت ابزاری را مبتنی بر هستی شناسی خاصی میداند که جهان را در حکم یک مادهای بیجان و آماده تصرف انسان میبیند.
عقلانیت جهان مدرن را باید سوبژکتیو و خودبنیاد دانست؛ یعنی نوری نیست که حقیقت را ظاهر کند یا از ظهور حقیقت پدید آمده باشد، بلکه محصولی انسانی برای تصرف در عالم و برای خدمت به اراده و امیال انسانهاست. در هیچ یک از سازمانها و هیچ گوشهای از ساختار جهان مدرن اثری از حقیقت نیست.
آدورنو در مقدمۀ کتاب اخلاق صغیر به این نکته تصریح میکند که تنها جایی که در حال حاضر میتوانیم حقیقت را پیدا کنیم عرصۀ کلی یا تمامیت نیست، بلکه بخشهای مهجور تجربۀ فردی است؛ یعنی فردی که به دنبال حقیقت است در فلسفه، هنر، ادبیات، علم، اقتصاد و سیاست مدرن اثری از آن نخواهد یافت. او برای دستیابی به حقیقت باید خارج از نظام معرفتی و رفتاری این جهان به دنبال حقیقت گردد.
فیلسوفان جهان مدرن یا از مرگ حقیقت یا از دسترس نبودن و قابلوصولنبودن آن خبر میدهند. هنرمندان آن، شکاکیت و تردید را ترویج میکنند، نظام آموزشی این جهان با آموزش فلسفههای شکاکانه به کودکان، ریشه هر نوع ایمان متعالی در ذهن و باور نوآموزان را میخشکانند و اقتصاد و سیاست این جهان، همۀ ذخایر معنوی تاریخ بشری را برای وصول به اهداف دنیوی خود به تعبیر ماکس وبر سوخت کرده و به تعبیر مارکس دود و محو و نابود میکنند.
۲-۶٫ ابعاد فرهنگی، اجتماعی و تاریخی علم و نسبیت فهم و حقیقت
× با بهرسمیتشناختن ابعاد فرهنگی، اجتماعی، تاریخی و تمدنی، علم چگونه میتواند از آسیب نسبیت فهم و حقیقت مصون بماند؟
پرداختن به ابعاد فرهنگی و اجتماعی علم در صورتی به نسبیت فهم و حقیقت منجر میشود که ارزش شناختاری علم انکار شود و هویت علم به سطح پدیدههای اجتماعی تقلیل یابد؛ بهگونهایکه هویت مستقل مربوط به علم و همچنین منطق مربوط به آن بیاعتبار شود.
علم و معرفت به رغم آنکه دارای هویت مستقلی است، از ابعاد و پیامدهای اجتماعی نیز برخوردار است و ما میتوانیم با نگاه فرهنگی و تمدنی به بررسی ابعاد اجتماعی و فرهنگی علم بپردازیم.
روش و منطق وصول انسان به حقیقت علم، با روش و منطق مربوط به ترویج و گسترش آن در سطح فرهنگ متفاوت است. حوزه فرهنگ حوزه مشترک ذهنی انسانهاست و هویت بینالاذهانی دارد و فرهنگهای مختلف به دلیل انگیزهها یا بسترهای اجتماعی و تاریخی خود به بخشهای مختلفی از علم روی میآورند یا تعریفهای متفاوتی از علم را میپذیرند. برخی از آنها علم را سکولار، دنیوی و صرفاً تجربی و آزمونپذیر میدانند و برخی دیگر حقیقت علم را مجرد و موضوعات آن را اعم از طبیعی و فوقطبیعی و اخلاقی میدانند و روش آن را نیز اعم از روشهای تجربی، تجریدی، حصولی یا حضوری میدانند.
اگر ما برای علم با صرفنظر از مواجهۀ عالمان یا فرهنگهای مختلف، هویت و نفسالامری مستقل قائل باشیم، میتوانیم با صرف نظر از پیامدها و آثار فردی و اجتماعی علم، دربارۀ برداشتها و داوریهای افراد و فرهنگهای مختلف درباره علم به داوری بپردازیم و از صحت و سقم تعاریف مختلفی سخن بگوییم که افراد یا جوامع و فرهنگهای مختلف نسبت به علم دارند و البته مطالعاتی از این قبیل از سنخ مطالعات معرفتشناختی یا فلسفی است. بنده این بحث را در مقالۀ نسبت علم و فرهنگ در کتاب روششناسی انتقادی حکمت صدرایی دنبال کردهام.
ما با مطالعات فلسفی یا معرفتشناختی دربارۀ درست یا غلطبودن فلسفهها یا دربارۀ برداشتهای فرهنگهای مختلف نسبت به علم یا فلسفه داوری میکنیم و در مطالعات فرهنگی و اجتماعی با نگاهی جامعهشناختی به معرفت و علم، تأثیری را مطالعه کنیم که هر یک از تعاریف علم با صرف نظر از صحت و سقمشان در فرهنگ و جامعه دارند.
چهارم. هماهنگی و تناسب ملاکهای علم دینی
× با توجه به ملاکهای بیانشده، آیا علمی که دینی است باید دارای همۀ آن ملاکها باشد یا برخی از آنها برای دینیبودن علم کفایت میکند؟
اولاً ملاکهای یاد شده، حصر عقلی ندارند و به اعتبارات مختلف قابل اضافهشدن هستند. ثانیاً ملاکهای مزبور در یک سطح و افق واحد نیستند؛ برخی از آنها ناظر به حقیقت و نفسالامر علماند؛ مانند سه ملاک اول. این سه معیار با یکدیگر قابل جمعاند، بلکه تلازم منطقی آنها را نیز میتوان دنبال کرد؛ اما حیثیت تجویزی مربوط به حقیقت علم نیست، بلکه مربوط به جواز دینی استفاده انسان از آن است. این معیار با قواعد و ضوابط فقهی شناخته میشود.
معیارهای پنجم و ششم نیز مربوط به شخصیت عالم یا پیامدهای فرهنگی و تاریخی معرفت است.
× نظریۀ علم دینی آیتالله جوادی آملی از کدامین اصول و مبادی استفاده میکند و چگونه میتوان آن را روششناسی کرد.
اصول و زمینههایی که به طرح دیدگاه ایشان منجر شده است، برخی معرفتی و برخی تاریخی و اجتماعی است. زمینههای معرفتی نظریه ایشان، به حوزۀ حکمت اسلامی باز میگردد و زمینههای تاریخی آن مسائل معرفتی و فرهنگی معاصر جهان اسلام، در مواجهه با علم و فرهنگ مدرن است.
ایشان درحقیقت ظرفیتهای فلسفه و عرفان اسلامی را برای تبین نسبت بین علم و دین فعال کرده است. ایشان با ادراک و هضم میراث فلسفی عرفانی جهان اسلام در حکم زبان گویای این حکمت در این عرصه وارد شده است و سنت فعال و زندۀ حکمت اسلامی را نمایندگی میکند و در حد قرائت و فهم متون تاریخی حکمت اسلامی متوقف نمیشود.
بخشی از سنت فلسفی ما در صد سال اخیر متأسفانه در قرائت متون تاریخی جهان اسلام متوقف مانده است؛ البته بازخوانی و فهم میراث فلسفی جهان اسلام درحد خود ارزشی شایان تقدیر و مغتنم است، ولکن توقف در آن و فعال نکردن آن متون در مواجهه با مسائل و نیازهای معاصر به ذبول و زوال تاریخی آن منجر میشود.
در دوران معاصر به دلایل متعدد، ازجمله نظام آموزشی موجود، جمع محدودی توانایی قرائت متون حکمت اسلامی را دارند و در بین آنان نیز کمتر این فرصت و امکان وجود داشته است تا کسانی پیدا شوند که اندوختههای خود را در مواجهه با سازههای علمی مدرن فعال کنند. به یاد دارم بیش از سی سال پیش به مناسبت یکی از نخستین سالگردهای شهادت شهید مفتح در روز وحدت حوزه و دانشگاه در دانشکده علوم اجتماعی تهران در بهارستان، یکی از استادان حوزۀ تهران که به تدریس حکمت و فلسفه اسلامی اشتغال دارد، دعوت شده بود. او در دانشکدهای وارد شده بود که علم در آن دانشکده با تعریف قرن نوزدهمی اروپا آموزش داده میشد و هر یک از نظریاتی که در آن دانشکده تدریس میشد، در حاشیۀ فلسفهای از فلسفههای قرن نوزدهم و بیستم اروپا و آمریکا بود، بدون آنکه مدرسان آن نظریات اغلب به این مسئله توجه داشته باشند. دانشجویان دانشکده همراه با تعلیم این نظریات، مفاهیم فلسفی مربوط به آنها را ناخودآگاه فرا میگرفتند و بدینترتیب با چالشهای معرفتی نسبت به افقهای فلسفی، فرهنگی خود مواجه میشدند.
از آن استاد انتظار میرفت از حوزه فلسفه و حکمت اسلامی، منظری را به علوم اجتماعی بگشاید و یا حجابی را که از ناحیۀ مفاهیم مدرن علمی بین دانشجویان و گذشته علمی آنها به وجود میآید، بزداید ولکن ایشان بیتوجه به این مسائل، دانشجویان را در متن نظام آموزشی مدرن رها کرده، بلکه آنها را بدون آگاهیبخشیدن به موقعیتی که در آن قرار گرفتهاند، تنها به آنچه میخواندند تشویق و ترغیب میکرد و تعامل حوزه و دانشگاه را به تعامل بین تدین فردی و آموزشی علمی آنها تقلیل میداد.
تلخی آن نشست با گذشت بیش از سه دهه همچنان ذائقه انسان را آزار میدهد. این بیتوجهی و غفلت هنگامی که در سطح فیلسوفان این مرز و بوم واقع شده باشد، بهطور طبیعی در بین مدیران و سیاستگذاران علمی ریشه میدواند؛ چندانکه اکنون سیاستمداران ما در عالیترین سطوح سیاستگذاری و اجرایی علمی با اطمینان و سادهاندیشی باورنکردنیای تعامل علم و دین را به تعامل فردی متدینان با آموزههای علمی آنها محدود میکنند.
ابنسینا در بخشهای مختلف کتاب شفا ازجمله در برهان شفا، به تعامل بین علوم و ارتباط منطقی و علمی آنها ازجمله به نسبتی که علم متافیزیک با دیگر علوم جزئی دارد، پرداخته است.
آیتالله جوادی آملی از معدود اندیشمندانی است که با شناخت عمیق درباره چگونگی تعامل معرفتی علوم جزئی با یکدیگر و نیز تعامل آنها با متافیزیک به عنوان علم کلی در این عرصه نظریهپردازی میکند. ایشان گرچه در پاسخ به نیازهای فرهنگی و معرفتی، بالغ بر سه دهه است که نظریۀ خود را مطرح میکنند و در طرح این نظریه پیشگاماند، ولکن نوآوری ایشان در خلأ شکل نگرفته است، بلکه ـ همانگونه که بیان شد ـ ریشه در بسترهای معرفتی فلسفی و عقلانی جهان اسلام دارد.
× اگر نظریۀ ایشان ریشه در حکمت و فلسفۀ اسلامی دارد، چرا در طول تاریخ فلسفۀ اسلامی کسی چنین نظریهای را بیان نکرده است؟
چون مسئله در این سطح مطرح نبوده است، وگرنه در سطوح دیگری که مسئله مطرح میشده است، متفکران مسلمان وارد این بحث شدهاند. چگونگی ارتباط عقل و نقل یا عقل و شریعت، از جمله مباحثی است که متکلمان، فیلسوفان و عرفا و به دنبال آن، ظاهرگرایان، اهل رأی، اخباریها و اصولیان به صورتهای مختلف به آن پرداختهاند. مستقلات عقلیه، ملازمات عقلی و تقسیم احکام، به تأسیسی امضایی، ارشادی، مولوی و مانند آنها، برخی از مفاهیم، مصطلحات و موضوعاتی هستند که در مسیر این مباحث شکل گرفتهاند.
جهان اسلام با مرجعیتی که علم مدرن در حاشیۀ اقتدار و اقتصاد جهان غرب پیدا کرده است، اکنون پس از یک سده مواجهۀ منفعل معرفتی و علمی با جهان غرب نیازمند آن است که با رویکردی انتقادی و فعال گفتوگوهایی عمیق و گسترده را شکل دهد. البته در برخورد فعال، هر بخش از جهان اسلام از ظرفیتها و عقبۀ تاریخی مربوط به خود استفاده میکند و رویکردهای ظاهرگرایانه اهل حدیث که ریشه در اسلام اُموی دارد و جریانهای کلامی که در امتداد تفکر اشعری، ماتُریدی و مانند آن شکل گرفتهاند، تفکر عقلی و جریانهای علمی، فلسفی یا عرفانی جهان اسلام هر کدام از مبانی و مبادی متناسب با خود بهره میبرند.
نظریۀ آیتالله جوادی آملی در امتداد حکمت اسلامی و شیعی، برای بازخوانی نظریات علمی مدرن و در جهت بازسازی نظریاتی شکل گرفته است که از جهت، موضوع، ساختار و ارزش، هویت دینی و اسلامی داشته باشند و با تجویزات دینی سازگار بوده و در تقابل با ایمان متدینین نباشند و نیازهای فرهنگی و تمدنی جهان اسلام را تأمین کنند.
منبع: سایت استاد پارسانیا