جنبش نرم افزارى و رابطه علم و دین
چکیده: آن روز که نواى «نهضت» از ناى جلودار بلند شد، فاضلان دینمدار، به «جنبش» درآمدند.
جاى درنگ نبود؛ این بار دشمن؛ نه با توپ و تانک که با سلاح فناورى، هماورد مىطلبید. مىبایست «نهضت نرمافزارى» به پا کرد و در برابر دشمن، ایستاد. اما مبارزه، نیاز به آگاهى دارد؛ باید از علم غربى آگاه بود و از هزار توى دین نیز سررشته داشت تا بتوان در برابر دشمن، سینه سپر کرد.
این نوشتار، به بیان مسائل زیربنایى جنبش نرمافزارى؛ یعنى رابطه علم و دین و نقل و نقد دیدگاههاى گوناگون درباره آن و تبیین دیدگاه درست مىپردازد.
ضرورتهاى تحقق نهضت نرم افزارى
ضرورت نهضت نرمافزارى و لزوم حرکتى جدى به سمت تحوّل فرهنگى در جامعه اسلامى بر همگان روشن است. به همین جهت، بهتر است به افقها و افقگشایىهاى ضرورى بحث بپردازیم. در ابتدا به دو نکته اشاره مىکنیم:
الف) با پیروزى انقلاب اسلامى در ایران، اسلام ظهور دوبارهاى یافته و راه جدیدى را پیش روى بشر به سمت حیات معنوى و در عین حال تأمین معیشت در سایه معنویت گشوده است. اگر ما نتوانیم این ایدهها و آرمانهاى نوینى را که در پیش روى بشر معاصر قرار گرفته است، تبدیل به برنامههاى علمى براى زندگى بشر کرده و به بشر معاصر عرضه کنیم اما راه عملى رسیدن به آن ایدهها را ارائه ندهیم، فرهنگ رقیب دوباره سیطره پیدا مىکند؛ در نتیجه، آن دسته از امکانات دنیایى که در اختیار جهان اسلام است، به نفع فرهنگ غرب مصادره مىشود. به تعبیر دیگر، آنچه امروزه در قالب جنگ جهانى چهارم تحقق پیدا کرده، در واقع، جنگ دو ایدئولوژى بر سر کل جامعه جهانى است. نظریه برخورد تمدنها نیز روى دیگر این سکه است. آنچه مسلم است وجود تعارض میان دو ایدئولوژى است: یکى ایدئولوژى پیروز در غرب؛ یعنى ایدئولوژىاى که بعد از رنسانس شکل گرفته و به اصطلاح بر سایر ایدئولوژیهاى برآمده از مدرنتیه غلبه کرده است که همان لیبرال دموکراسى است و دیگرى ایدئولوژى اسلام.
امروزه عالم میدان چالش بین این دو ایدئولوژى است و طبعا هر ایدئولوژىاى که پیروز شود نیروهاى انسانى و امکانات رقیب را به نفع خود مصادره مىکند. اگر ایدئولوژى غرب پیروز شود، همه امکانات فراوان اقتصادى و مقدورات انسانى و سرمایههاى اجتماعى دنیاى اسلام را از نو به نفع فرهنگ خود مصادره مىکند؛ یعنى مسلمانان دوباره در مدار تعریف آنها زندگى خواهند کرد و مجددا قید و بند آنها بر قلب و زبان و دست و پاى مسلمانها بسته خواهد شد. امّا اگر ما بتوانیم سازوکار عملى براى تحقق اهداف اسلام در جهان ارائه دهیم و ساز و کارهاى کارامد و ناظر به واقعیت و در عین حال برآمده از آرمانهاى اسلام فرا روى بشر و جهان معاصر با همه پیچیدگیهایش قرار دهیم؛ حتى مىتوانیم همه آن دارایىهاى دنیاى غرب را به نفع تمدن اسلامى مصادره کنیم. بنابراین، چیزى که الان پیش روى ما وجود دارد، این است که ایدههاى اسلام را تبدیل به سازوکارهاى قابل تحقق کرده و عملیاتى نماییم و این همان نهضت گستردهاى است که ما در دنیاى اسلام، بویژه دنیاى تشیّع داریم. البته یک سوى این نهضت، حوزههاى علمیه قرار دارند. این مسؤولیت متوجه حوزهها است که نسبت به معارف دینى و ارائه تفقه جامع دینى بازنگرى کنند. سوى دیگر آن هم، متوجه محافل علمى است که باید در جهت تولید علم هماهنگ با معارف دینى تلاش نمایند.
ب) این وادى، بسیار عمیقى است. نباید به شتاب و عجله و قضاوتهاى سریع مبتلا شویم بلکه باید بنیادهاى عمیقى براى این کار مهم، پیش بینى و طراحى کنیم؛ یعنى به رقیب خود کاملاً فرصت دهیم تا نظریات را نقد و بررسى کند و به صاحبان اندیشههاى مخالف، اجازه اعتراض و اشکال بدهیم؛ یعنى برخورد ما با آنها باید کاملاً منطقى و صمیمى باشد. از سوى دیگر، باید خود نیز به طور جدى، عمیقترین لایههاى این بحث را دنبال کنیم. مسلما برخورد سطحى با این مسأله مهم موجب ناکامى خواهد شد؛ چرا که ادعاى ارائه راهکارى جدید به بشریت، در مقابل دنیاى پیچیده معاصر داریم؛ پس باید این سازوکارها کاملاً دقیق، منظم، عملیاتى شده و در عین حال، مبتنى بر پایههاى استوار و عمیقى باشد.
اهمیت تبیین رابطه منطقى علم و دین در جهتگیرى کلان نهضت نرم افزارى
یکى از موضوعاتى که در تبیین نهضت نرم افزارى و همچنین دورنماى حرکت ما به سمت این جنبش راهگشاست، تبیین رابطه دین و علم و پرداختن به نهضت نرم افزارى از این منظر است. آنچه ضرورت پرداختن به بحث را از این زاویه توجیه مىکند، ادعاى ما در بحث نهضت نرمافزارى است که تمدن دینى که اسلام به دنبال آن است، از طریق علم غربى که یک علم سکولار است، دست یافتنى نیست بلکه تمدن دینى، به علم دینى نیاز دارد و این، امرى طبیعى است.
در متن این ادعا نوعى قضاوت نسبت به این مسأله وجود دارد؛ چرا که ما رابطه دین و علم را به شکل خاصى تعریف مىکنیم. ممکن است عدّهاى واقعا با این نظر مخالف باشند و بگویند ما علم دینى نداریم تا حرکت و نهضت گستردهاى را به سمت تولید آن به راه بیندازیم. طبیعتا آنها نهضت نرم افزارى را به گونه دیگرى معنا مىکنند و معتقدند نهضت نرمافزارى یعنى بومى کردن علم؛ یعنى برنامهریزى براى استفاده صحیح از علم در مسیر تمدن اسلامى. پیداست که این دو نگاه، دو نوع قضاوت را در پى دارد و دو گونه تعریف از نهضت نرمافزارى ارائه مىدهد. یکى از پایههاى این اختلاف هم، تفاوت در نسبت بین دین و علم است: این که دین چیست و چه رسالتى دارد؟ علم چیست و بین این دو چه نسبتى برقرار است؟
بررسى دیدگاههاى مطرح درباره مفهوم علم، دین و کیفیت ارتباط آنها
تبیین دیدگاه رایج
دیدگاه رایج درباره ارتباط علم و دین، مبتنى بر گزارههاى زیر است:
الف) مفهوم دین (مجموعهاى از اعتقادات، اخلاق و احکام مبتنى بر ملاکهاى واقعى): دیدگاه رایج مدعى است که دین، مشتمل بر سلسلهاى از اعتقادات بنیادى است که براى حرکت انسان به سمت خداى متعال و عبودیت، لازم است. این نگاه، حقیقت انسان و جهان آفرینش، جایگاه انسان در خلقت و غایت حرکت انسان را تعریف نموده و نوعى جهانبینى و جهانشناسى به انسان ارائه مىدهد. همچنین مجموعهاى از اعتقادات ارزشمند که براى حرکت به سمت عبودیت لازم است و نیز سلسلهاى از آموزههاى اخلاقى و ارزشها را تبیین مىکند و بشریت را به سمت آن ارزشها دعوت کرده و راه رسیدن به آنها را هم پیش روى بشر قرار مىدهد. در کنار این دو، یک سلسله احکام، تکالیف و دستوراتى را براى تنظیم رفتار انسان بیان مىکند. بنابراین، در این نگاه، دین مجموعهاى از اعتقادات، اخلاق و احکام است.
در طرف مقابل، علم هم یک سلسله گزارههاى واقعنمایى است که نظم طبیعت را براى بشر، بیان مىدارد. رسالت علم، ارائه نظم طبیعى است و رسالت دین نیز بیان نوعى از عقاید، احکام و دستورات اخلاقى است که مسیر حرکت انسان را به سمت سعادت و پرستش خداى متعال ترسیم مىکند. اگر از این زاویه، به دین نگاه کنیم، بویژه توجه داشته باشیم که دین، در بخش دستورات اخلاقى و ارزشى و احکام خود نیز ناظر به واقع است و یک سلسله ملاکهاى واقعى را منظور نظر دارد، چنین تحلیلى مطابق با دیدگاه عدلیه و امامیه است.
در مقابل، اشاعره قرار دارند که قائل به مفاسد و مصالح ذاتى براى احکام نیستند. اگر این را هم به آن ضمیمه کنیم، باید بگوییم دین یک سلسله اعتقاداتى را به بشر مىآموزد که این اعتقادات ناظر به واقع و مطابق با واقع هستند و دستورات اخلاقى و عملى را هم به بشر مىدهد که اینها هم پشتوانه واقعى دارند. پس گزارههاى دینى ناظر به واقع است و به نوعى، واقع را براى بشر تبیین مىکند و پیش روى او قرار مىدهد.
ب) مفهوم علم (گزارههاى واقعى): گزارههاى علمى نیز از منظر دیگرى نظم طبیعى جهان را که بشر در آن زندگى مىکند، براى بشر بازگویى و کشف مىکنند. بنابراین، دو دسته گزاره وجود دارد که هر دو ناظر به واقعیت هستند؛ اگر چه نوع نگاه آنها متفاوت است و نوع گزارهها یکسان نیست و هر کدام، از یک نوع رابطه حکایت مىکنند. بر این اساس، هم دین و هم علم ناظر به واقعیت هستند و جلوهاى از واقعیت و چهرهاى از واقعیت را ارائه مىدهند.
ج) طریق دستیابى به گزارههاى علمى و حقایق دینى: راه دستیابى به گزارههاى علمى، استفاده از توانایىهاى معرفتى است که در اختیار خود بشر قرار داده شده است. معیار صحت این گزاره ها نیز در درون خود آنها قرار دارد؛ یعنى چگونه مىتوان با روشى که مبتنى بر ابزار علوم تجربى است، درباره قضایاى علمى قضاوت کرد؟ راه فهم کذب و صدق یک گزاره چیست؟ در واقع، گزاره علمى آن است که از متد تجربى پیروى کرده باشد.
بنابراین، علم یک سلسله معرفتهایى است که در اختیار بشر قرار دارد و ناظر به واقعیت است و دین نیز حقایقى است که ناظر به واقعیت است. دستیابى به حقایق دینى نیز، از راه وحى امکان دارد. انبیاء الهى که ملهم به وحى الهى بودند حقایق دین را در اختیار بشر قرار دادند. راه دستیابى به علوم را هم باید کاوشهاى عالمانه خود بشر دانست. این، یک نگاه غالب و رایج است که بر اساس آن، علوم تجربى ناظر به واقع هستند و واقع را از یک زاویه خاصى براى ما تبیین مىکنند؛ همان طور که دین، واقعیت را از منظر و زاویه دیگرى تبیین مىکند و در اختیار بشر قرار مىدهد.
روشن است که بر اساس این نگاه، دیگر نهضت نرم افزارى ضرورتى نخواهد داشت.
جریان مدرنتیه، نقض عینى دیدگاه یاد شده
علم مدرن در حوزه پرورش اخلاق، کالاى جایگزین براى دین ارائه کرده و انگیزههاى بشر را سرپرستى مىکند. یکى از اقدامات او در سرپرستى توسعه این است که اخلاق انسانى را دستخوش تحول کرده، انگیزهها را رشد مىدهد و انسداد روحى و روانى نسبت به دنیا ایجاد مىکند. در حقیقت، علم مدرن مدعى یک نوع پرورش اخلاقى است و عاطفههاى بشر را هم متناسب با توسعه، رهبرى مىکند؛ یعنى مدعى رهبرى توسعه عواطف است. این ادعا در عینیت تمام نیست. نمونه آن، چالش مستمرى است که بین دستگاه قانونگذارى کشور که به روش علمى و به اصطلاح امروز به روش معرفتهاى بشرى و معرفتهاى عرفى، برنامهریزى مىکند و راه و روش اداره جامعه را تبیین مىنماید یا دستگاه فقاهت که یک نظارت حداقلى نسبت به قوانین دارد، واقع مىشود. چالش بین شوراى نگهبان و مجلس، ناشى از تعارضى است که بین کارشناسى و فقه دینى با نظارت حداقل به وجود مىآید؛ یعنى نظارتى که شوراىنگهبان براى بررسى انطباق مصوبات مجلس با گزارههاى دینى، صورتمىدهد یک نظارت بسیار اقلى است؛ یعنى این گونه نیست که این نظارت، بر اساس منطق مجموعهنگر تفقه دینى باشد که ناظر به توسعه اجتماعى است؛ بلکه با همان ابزار فقاهتى که در اختیار دارد موضوعات کلان را به موضوعات خرد تجزیه مىکند، سپس تعامل بین فقه خرد و این موضوعات را برقرار مىسازد.
براساس این نگاه، میان گزارههاى دینى و علمى و گزارههاى عقلى و مکاشفات شهودى تعارضى وجود ندارد؛ در نتیجه بین آنها آشتى برقرار شده و به تعبیرى برهان و قرآن و عرفان و تجربه همه یکى مىشوند.
دیدگاه درست (جهتدار بودن علم)
بر اساس این نگاه، دو گونه معرفت شناسى داریم؛ همان طور که شهود و مکاشفه بر دو نوع است؛ یعنى همچنان که اگر شهود و مکاشفه به حجیت نرسد و تحت ولایت نبى اکرم صلىاللهعلیهوآله و ائمه معصومین علیهمالسلام نباشد، باطل بوده و ابلیس در آن حضور پیدا خواهد کرد، فیلسوفى که کارى با آموزههاى انبیا ندارد و مىخواهد براى خودش نقاشى و نگارگرى کند و جهان را بسازد و فلسفه را براى آن تصرفى که خود مىخواهد، پىریزى کند، این فیلسوف در کار فلسفى خود از ولایت نبى اکرم صلىاللهعلیهوآله خارج شده است، البته نه این که از ربوبیت خداوند متعال خارج شده باشد؛ چرا که شیطان هم تحت ربوبیت الهى قرار دارد و فقط از ولایت الهى خارج شده است (أَنَّ الْکافِرِینَ لا مَوْلى لَهُمْ)(۲) ولى ربوبیت خداوند متعال، شامل همه مىشود چون او رب العالمین است.
بنابراین، از سرآغاز، علم به حق و باطل تقسیم مىشود؛ در نتیجه مکانیزم دیگرى، براى قضاوت نسبت به علم داریم که منطق آن، چیز دیگرى خواهد بود؛ یعنى براى این که قضاوت کنیم که چه علمى حق و کدام علم باطل است، نیاز به منطق دیگرى داریم. این منطق، منطق عمل است؛ نه منطق نظر.
بر اساس این دیدگاه، دیگر نمىتوان گفت: واقع که در انحصار ما نیست! همانطور که غرب بعد از رنسانس جهان را کشف کرده و واقع را شناخته است، ما هم مىتوانیم واقعیت را کشف کنیم و از آن استفاده نمائیم. مطابق با دیدگاه یاد شده، این تحلیل عوض مىشود و به راحتى نمىتوانید بگویید واقع را کشف کردهاید. بلکه باید بررسى کرد آیا غرب واقعا در دستگاه انبیا حرکت مىکند یا آن که از این دستگاه بیرون آمده است. آنگونه که خود اعتراف مىکنند، از دستگاه انبیا بیرون آمدهاند و تصریح مىکنند علت رشد ما این است که رابطه مان را با آسمان قطع کردهایم و زمینى شدهایم؛ بر محور انسان حرکت کردیم نه بر محور بندگى خداوند متعال؛ خودمان ارزشها را تفسیر کردهایم؛ خود محور حرکت کردیم و خود بنیاد شدیم؛ نقاد شدیم و علم مدرن ساختیم.
ضرورت و مفهوم تحقق نهضت نرم افزارى بر اساس دیدگاه درست
ما مطابق با این نگاه، ضرورت تحقق نهضت نرم افزارى را این گونه توصیف مىکنیم: با پرتو افشانى انقلاب اسلامى، انگیزه بندگى در عالم رشد کرد. مؤمنان و شیعیان مىخواهند پرستش خدا و تبعیت از انبیا را، در زندگى اجتماعى و معیشتشان هم جارى کنند؛ همان گونه که کفار طرح توسعه جامع پایدار را ارائه مىدهند و مىخواهند یک نظام هماهنگ در جهت توسعه ابتهاج مادى ایجاد کنند. در این هیچ تردیدى نیست و دیگر کسى نمى تواند بگوید که توسعه غربى، در جهت توسعه لذت جویى نیست. اگر گسى چنین سخنى بگوید مفهومش این است که توسعه را نشناخته است. این نکته همان چیزى است که خود غربیها صد در صد به آن اعتراف مىکنند؛ یعنى کالاى جایگزین براى دین؛ یعنىطرح توسعه پایدار همه جانبه که محور آن توسعه انسانى است. آنها با این توسعه مىخواهند انسان دیگرى بسازند.
در نقطه مقابل هم، انگیزه خداپرستى رشد کرده و جامعه دینى مىخواهد خدا را در عرصه اجتماعى نیز بپرستد؛ مىخواهد جامعهپردازىاش هم بر محور دین باشد؛ نمىخواهد خدا را فقط در زندگى شخصىاش بپرستد و در جامعه با خدا کارى نداشته باشد. مىخواهد همه آهنگ زندگىاش، آهنگ خداپرستى شود.(۳) بنابراین، اگر دیندارى مىخواهد به این حد برسد، طبیعى است که باید ساز و کار منطقىاش را نیز تولید کند؛ یعنى تولید معرفتهایى که بتواند رابطه بین انگیزه، ایمان و عمل را برقرار نماید که البته بخشى ازاین معرفتها نیز دینى، بخشى نظرى و بخشى تجربى خواهد بود. ما باید این معرفتها را بر محور تبعیت از نبى اکرم صلىاللهعلیهوآله هماهنگ کنیم. بدین منظور، به یک منطق جامعى نیاز داریم که بتواند تفقه دینى و تلاش نظرى و تجربى ما را در شکل اجتماعى و تحت هدایت خداى متعال و نبى اکرم صلىاللهعلیهوآله و ائمه معصومین علیهمالسلام سازماندهى کند. بر اساس این نوع نگاه خاص به دین و علم، نهضت نرم افزارى معناى واقعى مىیابد.
پرسشهایى درباره جنبش نرم افزارى
۱ـ نقش هنر در نهضت نرم افزارى
بر اساس این نظریه، نقش هنر در بسط علم الهى چیست؟ (همان طور که بعد از رنسانس هم در ابتدا، هنر به انسانپرستى حکم کرد، سپس اومانیزم به زندگى بشر راه یافت.)
در پاسخ باید گفت هنر مىتواند واسطهاى براى تفسیر زیبایىشناسى انسان باشد. در غرب هم آن چه اتفاق افتاده، این است که هنر مادى ابتدا زیباشناسى انسان را تغییر داد و تلقى انسان را از خودش و جهان پیرامون عوض کرد و به کمک شیوههاى بسیار پیچیدهاى این احساس را به وجود آورد که انسان تنها با تکیه بر توانایىهاى خود، مىتواند عمل کند. ما هم باید چنین کارى انجام دهیم؛ یعنى با شیوههاى هنرى، زیباشناسى انسان را دچار تغییر کنیم و بدین وسیله احساس انسان را نسبت به خود، جهان و زیبایىهاى پرستش و بندگى خداى متعال تغییر دهیم. در واقع، این امور باید در روح انسان از نو احیا شود، بویژه باید بتوانیم زیبایى بندگى خدا را نسبت به همه زوایاى حیات، به تصور کشیم تا با اعماق فطرت انسان، رابطه برقرار کند. البته این کار محتاج فلسفه هنر و یک نوع زیباشناسى جدید بر مبناى دین است.
۲ـ فلسفه صدرایى و نهضت نرمافزارى
پرسش دیگر این است که آیا مىتوان با فلسفه صدرایى موجود به سمت تولید علم حقیقى حرکت کرد؟
در پاسخ مىتوان گفت فلسفه صدرایى بسیار پر بهاست، امّا اصلاً براى پاسخگویى به این عرصه طراحى نشده است. فلسفه صدرایى، فلسفه چیستى و چرایى است. سرآغاز علم مدرن در غرب به این شکل توسعه یافتهاش هم از آنجایى است که به این نکته رسیدند که علم، علاوه بر آن که به چیستى و چرایى مىپردازد، باید به چگونگى نیز بپردازد. امثال فرانسیس بیکن مىگویند تاکنون علم به چیستى و چرایى مىپرداخته و غایات را توضیح مىداده است: چرا ابرها مىبارد؟ غایت بارش ابر چیست؟ غایت طوفان و زلزله چیست؟ یعنى چرایى مبدأ را مورد توجه قرار مى دادند که مبدأ پیدایش این چیست؟ عالم مستقل است یا مثلاً وابسته به خداى متعال و… .
در واقع، مقصود آنان، این است که طبیعیات، الهیات بوده امّا ما طبیعیاتى مىخواهیم که مکانیزمها و فرایندها را توضیح دهد: مکانیزم رویش گیاه چیست؟ مکانیزم ریزش باران چیست؟ و… . علم جدید این کار را کرده و کم کم به دنبال تولید علوم کاربردى رفته است که معادله تغییر را بیان مىکند؛ یعنى عوامل کیفى و نسبت ریاضى بین آنها را تعریف مىکند و در واقع چگونگى حرکت را توضیح مىدهد که گیاه چگونه مىروید؟ نه این که چرا مىروید؟ چگونه پدیده ماه گرفتگى پیدا مىشود؟ نه این که چرا پیدا مىشود؟ شایان ذکر است که این طور نیست که آنها یک دفعه به سراغ علم آمده و چگونگىها را توضیح داده باشند. بلکه در تبیین چگونگى، ابتدا باید یک سلسله مباحث نظرى عام طرح شد که از آن به «فلسفه چگونگى» تعبیر مىشود و ناظر به چگونگى عام است (نه چگونگى خاص که مثلاً آب چگونه تبخیر یا منجمد مىشود؛ فلان ترکیب شیمیایى چگونه حاصل شده و یا تجزیه مىشود) یعنى به نحو عام و نظرى، چگونگى را توضیح مىدهد. آنگاه روش براى تحقیق در باب چگونگىهاى جزئى پیدا شد و بعد به علوم کاربردى دست یافتند.
البته در فلسفه چگونگى غرب، رابطه تحلیل چگونگى با چرایى و چیستى بریده شده است؛ یعنى وقتى مىخواستند فلسفه چگونگى تولید کنند، کار نداشتند که هستى، خدایى دارد و به سمت یک غایتى در حرکت است و مىگفتند ما به مبدأ و غایت کارى نداریم؛ ما فلسفه چگونگى را از مبدأ و غایت، جدا مىسازیم. فلسفه هگل یکى از فلسفههایى است که مىخواهد چگونگى را به نحوى توضیح دهد که در واقع با مبدأ و غایت (به آن معنایى که در معارف ما وجود دارد) ارتباطى نداشته باشد ولى غایت آن، به نسبیت مىرسد.
فلسفه ملاصدرا فلسفهاى است بسیار ارزشمند و بدیع و در دوره خویش هم بسیار کارگشا بوده است. باید قرنها بگذرد تا متفکرى در کل جامعه جهانى پیدا شود که اینگونه اندیشه منسجم و هماهنگ و عمیقى داشته باشد. کاملاً روشن است که اندیشه ایشان متأثر از فرهنگ اهل بیت است، امّا در عین حال در فلسفهسازى، منطق خود را ارائه نکرده است؛ یعنى فلسفه او اصلاً منطق ندارد و فقط مبناى فلسفى ارائه کرده است تا چه رسد به این که بخواهد منطقى ارائه دهد که بتواند ما را به علوم کاربردى برساند. بنابراین، فلسفه صدرایى با تمام حرمت و ارزش و احترامى که دارد براى این کار ساخته نشده است. البته فلسفهاى که براى این کار پىریزى شود نباید بىارتباط با فلسفه چیستى و چرایى باشد. بلکه باید از آبشخور این فلسفهها استفاده نماید.
کیفیت ارتباط منطقى فلسفههاى رایج با دین
به نظر ما و بسیارى دیگر، فلسفههایى که در دنیاى اسلام تولید شده است فلسفه اسلامى نیستند بلکه فلسفه مسلمین هستند که تحت تأثیر فرهنگ مسلمین شکل گرفتهاند. این تأثر هم شدت و ضعف دارد. و میزان تأثر فلسفه صدرایى بسیار زیاد است. ولى ارتباط منطقى بین این گزارهها، حتى فرضیهها و نظریهها با دین برقرار نشده است. ممکن است بعضى گزارههاى آن، ارتباط مستقیم با دین داشته باشد ولى بویژه وقتى به فرضیهها و نظریهها مىرسد، اصلاً ارتباط منطقى آن با دین تفسیر شده نیست.
مثلاً اصالت وجود یک نظریه است و صرفا گزاره نیست؛ چرا که بنیاد فلسفه را دستخوش تغییر مىکند اما معلوم نیست که این نظریه چه ارتباطى با کتاب و سنّت دارد و اساسا با کدام دلیل از کتاب و سنّت مىتوان اصالت وجود را ثابت کرد و با چه روش منطقى این کار ممکن است؟ البته گزارههایى که اصالت وجود به ما مىدهد قابل استفاده است (مانند اثبات وحدانیت خدا و توحید صفات و ذات) ولى همین که به فرضیهها مىرسد دیگر کاملاً متفاوت مىشود. در باب علم خداى متعال، حکماى اسلامى، ده تا چهارده نظریه دادهاند، اما روشن نیست که این فرضیهها چه استنادى به کتاب و سنت دارد. البته حکما این استناد را لازم هم نمىدانستند، چون در این جاها براى عقل نقش مستقل قائل بودند؛ در حالى که همه این نظریهها جاى تأملات جدى دارد.
بررسى نگاه رایج در باب علم دینى
در مورد علم مطلوب اسلام، برخى به احادیثى مانند: «اطلبوا العلم و لو بالصین.» استدلال کردهاند اما به نظر ما این استدلال، «خلف» است، احادیث دیگرى نیز وارد شده است که شهید مطهرى رحمهالله تصریح مىکنند که از آنها استفاده مىشود که علم، هر آن چیزى است که براى شخص و جامعه مفید باشد … .
نگارنده، شاگردى استاد مطهرى رحمهالله را نیز افتخار مىداند اما معتقد است که ایشان در این باره کار اجتهادى انجام ندادهاند. علاوه بر آن، جاى این بحث وجود دارد که مقصود از مفید چیست؟ مفید آن چیزى است که انسان را در مسیر بندگى خداوند قرار مىدهد یا آن چیز که کارامدى دارد؟ اگر مقصود مطلق کارامدى است، علم ابلیس و فرمول تولید شراب هم کارآمدى دارد! امّا اگر مقصود از مفید، کارامدى در جهت قرب به خداوند است، این همان چیزى است که ما بدان معتقدیم و حرف جدیدى نیست.
شایان ذکر است که یکى از معیارهاى اسلامى بودن علم، این است که کارامدىاش در جهت پرستش باشد و به نظر ما علم غرب، کارآمدى غالبش در جهت توسعه ابتهاج به دنیا است. البته علم هم نیست بلکه جهالت است. در واقع، انباشت جهالت است و نتیجهاش هم توسعه شیطنت خواهد بود.
بررسى نظریه ترقى (تکامل) در حصول علم
برخى، علم را از این منظر نقد مىکنند که علم موجود، علم مبتنى بر نظریه ترقى است. نظریه ترقى مىگوید انسان ناشى از تکسلولیهاست. حیات ناشى از ماده است. ماده هم به تک سلولیها مىرسد که بر اثر تکامل، پیچیده شده است. انسان هم وقتى زندگى خود را شروع کرد، بتدریج سازوکار معاش خود را تهیه نمود. بر اساس نظریه ترقى، انسان در سازوکار تأمین معاش خود اصلاً از انبیا کمک نگرفته است. به عنوان نمونه، در جامعه شناسى ادوار تاریخ، بحث مىکنند که مثلاً کشاورزى و صنعت چگونه شکل گرفتند؟ بشر چگونه در غار زندگى مىکرد؟ چگونه متوجه شد که باید لباس بپوشد؟ چگونه حرف زدن را یاد گرفت و مسائل از این قبیل که ارزش علمى هم ندارند.
چگونه مىتوان قبول کرد که ما از تک سلولیها بودیم و بعد هم خودمان نیازمندیهاى خود را با تجارب تاریخى خومان تحلیل کردیم؟! انباشت تجارب به ما راه زندگى یاد داده است و بعد از این هم آزادیم هر کارى که مىخواهیم، انجام دهیم. در واقع با این نگاه باید پذیرفت که انبیا از اول دخالت نکردند و بعدا هم دخالت نخواهند کرد و نباید بکنند؛ در نتیجه، علم محصول خود بشر است و بشر هم آزاد است هر علمى را که مىخواهد ایجاد کند.
البته منتقدان این نظریه معتقدند که این نظریه اصلاً حرف علمى نیست بلکه بیشتر حرف سیاسى است. نظر منتقدان کاملاً درست است و دفاع از نظریه تکامل، بیشتر سیاسى است تا فرهنگى. همان منتقدان، درباره جایگاه انبیا درزندگى بشر مىگویند آنچه از آموزههاى دینى استفاده مىشود، این است که اولین انسان روى زمین، پیامبر بوده است. این پیامبر هیچ گاه در غار زندگى نکرده بلکه شیوه حرف زدن را هم مىدانسته است. انبیا همان گونه که تعالیم لازم را براىسعادت ابدى بشر آوردهاند، تعالیم لازم را براى معیشت نیز آوردهاند. ما همان گونه که علم معاد را از انبیا آموختهایم، علم معاش را هم از آنها یاد گرفتیم. بنابراین، از این به بعد هم باید از انبیا بگیریم. سپس نتیجه مىگیرند حال که قرار است از انبیا بگیریم پس باید معتقد به «توقیف» شویم؛ یعنى ما باید به «ما قبل صنعت» برگردیم و حق تولید علم جدید را هم نداریم.
ولى در اینجا ما ادعایى داریم که مبدأ اختلاف با دیدگاه یاد شده است. ما معتقدیم که نظریه تکامل باطل است و علم مدرن هم ناشى از نظریه تکامل است. بنابراین، ما باید برگردیم به نظریه انبیاء الهى؛ زیرا انبیا بودند که علم معاد و معاش را به ما یاد دادند. متأسفانه انسان در توسعه زندگى مادى خود راه متفاوتى را پیمود امّا او مىتواند راه دیگرى را هم در مسیر تکامل طى کند؛ راهى که در آن تبعیت از انبیا، براى کسب علم لازم است؛ این همان چیزى است که ما به آن اشاره کردیم که در کار علمى هم، باید به ولایت نبى اکرم متمسک باشیم. ولى معنى این تمسک، نقلى شدن و توقیفى شدن نیست. فرق است بین این که گفته شود علم و تلاش علمى و رهآورد این تلاش باید به حجیت برسد و تبعیت از ولایت الهى در آن واقع شود، با آن که گفته شود علم باید توقیفى و نقلى باشد. پس بین نقلى شدن که باید مستقیما از نقل استفاده کرد و توقیفى شدن که اگر به ما گفتند شما با اسب و گاو مسافرت کنید، دیگر ما حق نداریم از وسائل دیگرى استفاده کنیم، بادیدگاه ما تفاوت وجود دارد. به عبارت دیگر، بین توقیفى شدن و به حجیت رسیدن فرق است؛ چرا که ما معتقدیم علم باید به حجیت برسد ولى لازمهاش ایستایى و توقیفى شدن نیست.
پی نوشتها:
۱ـ مدرس حوزه، محقق و نویسنده.
۲ـ سوره محمد / ۱۱٫
۳ـ «حتى تکون اعمالى و اورادى کلها وردا واحدا و حالى فى خدمتک سرمدا»، دعاى کمیل.