عوامل اثرگذار بر تولید علوم انسانی
علوم انسانی، دارای مبانی و مبادی مشخصی است که قبل از ورود به این علوم میبایست پاسخ و نوع نگرش به این مسائل مشخص شده و در مورد آنها تصمیمگیری نمود. تعاریف اولیه و مهمترین آن، یعنی تعریف انسان، نوع نگرش به جهان، هدف انسان از علوم انسانی و نیز روش نیل به اهداف از جمله مهمترین عوامل موثر بر علوم انسانی هستند. در این مقاله، نگاهی مختصر و گذرا به این مسائل خواهیم داشت.
مقدمه
در باب عوامل تأثیرگذار بر علوم انسانی، عوامل متعدد و متنوعی دخیل هستند. برای بررسی دقیق تر و بهتر این مسائل میبایست ابتدا آن را در تقسیمبندی صحیحی قرار داد و سپس به بررسی هر کدام از آن عوامل پرداخت. یکی از این تقسیمبندی ها میتواند عوامل درونی و عوامل بیرونی باشد. عوامل درونی عبارتاند از مسائلی که در درون این علوم مورد بررسی و مطالعه قرار میگیرند و عوامل بیرونی عواملی هستند که مستقیماً در این علوم مورد بحث و بررسی قرار نمیگیرند، اما بر این علوم و محتوای آن تأثیرگذار هستند.
در این مقاله سعی شده است که مهمترین عوامل تأثیرگذار درونی در علوم انسانی مورد بحث و بررسی قرار گرفته و میزان تأثیرگذاری آن مشخص گردد. عوامل که به عنوان پیشفرض ها و مبانی و مبادی ورودی این علوم بوده و علوم انسانی بدون در نظر گرفتن آنها عملاً موضوع و شروعی نخواهد داشت.
در تولید یک علم چندین عامل نقش دارند و در علوم انسانی که متناسب با انسان است چند عامل نقش اساسی دارند؛ مهمترین این عوامل عبارتاند از:
۱- تعریف انسان؛ بینش یا نوع نگاه به انسان.
۲- تعریف محیط پیرامون؛ جهانبینی چگونه باشد؟
۳- غایت و هدفی که مد نظر است، چیست؟
۴- روش رسیدن به مقصد؛ با چه روشی؟
تعریف انسان
ابتدا نگاههای متفاوت به انسان را با هم مرور میکنیم. انسانشناسی، ریشه اولویت ها در علوم انسانی است.
«انتقاد اساسی علوم انسانی اختلاف تعریف انسان از دیدگاه قرآن با تعریف انسان از دیدگاه غرب» (آیتالله محیالدین حائری شیرازی، ۱۳۹۱)
«اگر انسان را جزئی از ماده و محصول ماده بدانیم و معتقد شویم که ماده در پیچیده تر شدن و تکامل خود به انسان تبدیل میشود، علوم انسانی هم مثل سایر علوم خواهد شد و تنها در موضوع تفاوت خواهد داشت… اگر نگاه ما به انسان چنین نباشد، در نتیجه این اختلاف به اختلاف در موضوع تحقیق و ماهیت علوم منتهی خواهد شد. به باور ما، ماهیت علوم انسانی ناظر بر موجودی است که در کنشهای خود دارای اختیار است که این اختیار میتواند جهتگیریهای اجتماعی را تغییر دهد و رفتار معطوف به آرمانهای مشخص را داشته باشد؛ علاوه بر آن، میتواند به نسبت زیادی از یک عکس العمل قابل تدبیر و قابل پیش بینی برخوردار باشد.» (آیتالله سید محمدمهدی میرباقری، ۱۳۹۱)
“آیا انسان همین مجموعه سلولهایی است که کنار هم جفت شدهاند و روزی هم پراکنده میشوند و میمیرند و به عناصر طبیعی تبدیل میشوند؛ یا نه، انسان عنصر ثابتی هم به نام «روح» دارد که باقی میماند و یک حیات ابدی خواهد داشت؟ این دو بینش راجع به انسان است. بعضی معتقدند که انسان فراتر از زندگی مادی زندگی دیگری هم دارد که ابدی خواهد بود. بعضی میگویند: خیر «إن الاحیاتنا الدنیا نموت و نحیی»
کدام یک از اینها را انتخاب کنیم؟ ابتدا ما نمیتوانیم بگوییم که بینش ما نسبت به انسان اولویت دارد یا بینش آنها؛ اما میتوانیم بگوییم که تحقیق در این که آیا انسان موجودی است که حیاتی نامتناهی دارد یا با مردن حیاتش تمام میشود، یک مسئله بسیار جدی است.” (آیتالله محمدتقی مصباح یزدی، ۱۳۸۷)
بنابراین اینکه تنها به رفتار یا کنش انسان پرداخته شود، نگاهی ناقص به علم انسانی است که در بسیاری از دانشمندان دیده میشود؛ “موضوع علوم انسانی «کنش انسانی» است. علوم انسانی درباره کنشهای انسانی، آثار و پیامدهای آنها بحث میکنند. فعالیتی که انسان انجام میدهد، کنش انسانی است.” (دکتر حمید پارسانیا، ۱۳۹۱)
“در میان مبانی هستیشناسی، معرفتشناسی، ارزش شناسی و…، تأثیر دیدگاههای انسان شناختی در علوم انسانی آشکارتر است. مثلاً دیدگاه انسان شناختی بر حقوق در علوم انسانی را مرور میکنیم؛ اگر انسان فاقد سرشت و طبیعت یکسان دانسته شود، اعمال و افکار و تمدن او بیپایه میگردد و در نتیجه، حقوق نیز تابعی محض از ارادههای متشتت انسانی خواهد بود.
از آن سو اگر با نگاه منفی برای انسان سرشت مشترکی قائل باشیم که عبارت است از منفعتطلبی و درندهخویی و اگر انسان را همچون گرگ بدانیم، آنچه این گرگ ها را از دریدن یکدیگر حفظ میکند، نظام حقوقی متکی به قدرت و خشونت است. نظام حقوقی مفصل حجیم که اجرای آن با قوانین کیفری سختگیرانه و شدید همراه است و نگاه اخلاقی در آن جایی ندارد و جهتگیری کلی آن رعایت حداکثری منافع شخصی.
اما اگر انسان را موجودی خنثی و بدون اقتضا بدانیم که محیط اجتماعی او را به خوبی یا بدی سوق میدهد، در این صورت محیط تربیتی و فرهنگی و از جمله نظام حقوقی و جهتگیری ارزشی قوانین به میزانی که بتوانند نقش دیگر عوامل را تقلیل دهند، از اثربخشی برخوردار خواهند بود. حال اگر برای انسان سرشتی مثبت قائل باشیم، نگاهی منفی به حقوق خواهیم داشت، به این معنا که سعی میکنیم بیشتر مشکلات را از طریق اخلاقی حل و فصل کنیم و با قوانین اندک، حداقل دخالت را در زندگی افراد خواهیم کرد. طبق این دیدگاه، در حقوق کیفری نیز مجازات ها بیشتر بازدارنده و تربیتی است تا انسان را به سرشت پاک خود بازگرداند.
اگر اختلاف ها و منازعات انسانی را ناشی از نظام سرمایهداری بدانیم که در صورت اشتراکی و بی طبقه شدن جامعه از بین می رود، در آن صورت انسان اساساً نیازی به حقوق نخواهد داشت.
اگر بعد جسمانی و حیوانی انسان را اصیل بدانیم و ابعاد عقلانی یا اخلاقی او را با نگاه منفی نگریسته و ضد ارزش بشماریم و انسان را ابرمردی معرفی کنیم که باید به دنبال قدرت هر چه بیشتر باشد، در این صورت حقوق و انسان با محوریت ابرمردی که جای خدا نشسته جنبه استبدادی دارد و با ضمانت اجرای خشونتآمیز سامان مییابد.
اما اگر بر بعد معنوی انسان تکیه کنیم و انسان را موجودی بدانیم که میتواند مراتب وجودی را تا عالیترین درجات طی کند و از فرشتگان هم برتر شود، در این صورت حقوق اعتبار خود را از انسان کامل میگیرد و شکل تکالیف تربیتی در سیر و سلوک پیدا میکند. حقوق ناظر بر منازعات کاهش یافته و دستورات فردی و اخلاقی با ضمانت اجرای الهی فزونی مییابد.
و بالأخره اگر جامعه انسانی را نیز مانند فرد انسانی در منازل سیر و سلوک یا با مراتب وجودی در حال حرکت بدانیم که میتواند در وضعیتی انحطاطی و شیطانی یا متعالی و الهی باشد، در این صورت حقوق مطلوب، حقوقی است که با سطح وجودی غالب انسانهای آن جامعه هماهنگ باشد و تأثیر زمان و مکان در اجتهاد و قانونگذاری را نیز باید به همین معنا فهمید.” (دکتر علیاصغر خندان، ۱۳۸۸)
“عدالت ِمعرفتی که دانش انسانی ِاسلامی بنا میکند، بر چارچوب و شکلبندی ِدانش ها در جامعه اثر میگذارد. فرمول علوم انسانی غربی که فرمول علوم انسانی ِ پیشرفت محور است، بر زیربنا بودن علوم تجربی (برای علوم انسانی) تأکید دارد. در غرب علوم زیستی زیربنای کل دانشهای بشری قرار میگیرد و اخلاق بر زیستشناسی بنا میشود؛ پس، در این جاست که اصل تکامل مطرح میشود و اصل بقای اَصلَح که غیراخلاقی ترین اصل در زندگی انسانی است. بنابراین، علوم انسانی غربی بر زیستشناسی و نظریه تکامل و اخلاق ظالمانه بقای اَصلَح بنا میشود.
مبنای علوم انسانی ِغربی، تقلیل جایگاه و منزلت آدمی به درجه حیوان است؛ چه انسان بنا بر دانش زیستشناسی، حیوانی است که فقط بر روی دو پا راه می رود (اندیشه هابز و دیگران)؛ البته ضریب هوشی بالاتری از دیگر انواع حیوانات دارد. طرفداران این نوع از علوم انسانی به دنبال به دست آوردن قواعد انسانشناسی حیوانی در جوامع هستند. نظریه سگ محور پاولُف، برای توجیه رفتار انسانی، یا نظریه محرک و پاسخ، یا نظریههای مکانیکی کارکردگرایی و ساختارگرایی در علوم اجتماعی از این جمله است.
در نظام معرفتیِ اسلامی، علوم انسانی زیربنای علوم تجربی است؛ برعکس نظام معرفتی در غرب که علوم تجربی و زیستی زیربنای علوم انسانی است. این امر سبب شده که علوم انسانیِ غربی غیرانسانی و حتی ضد انسانی معرفی شود. پیشنهاد علوم انسانیِ اسلامی این است که انسان را به جای خودش به عنوان یک انسان و نه یک حیوان برگردانند.” (دکتر ابراهیم فیاض، ۱۳۸۹)
پس نوع نگاه به انسان میتواند علم متناسب با آن نگاه را تولید کند.
جهانبینی یا بینش – تعریف جهان
علم متأثر از جهانبینی است. جهانبینی منطبق بر آموزههای دینی، علمی دینی ارائه میکند و جهانبینی غیردینی، علمی غیردینی.
اینکه جهان را چگونه بشناسند و یا اینکه بر اساس بافتههای ذهنی خود به تفسیر جهان بپردازند. در شکلگیری علم نقش محوری دارد.
“علم فارغ از پیشفرضهای متافیزیکی نیست. علم یک محصولی خنثی نیست و بار سنگینی از متافیزیک را به همراه دارد. علم ِفارغ از دین، برای بشر سعادت نمیآورد و موجب تخریب است. آنهایی که از نزدیک ناظر یا دست اندرکار امور علمی نیستند، همه آنچه را که در کتابهای علمی آمده است یا دانشمندان از آنها صحبت میکنند، واقعاً یافته علم میدانند و قطعی تلقی مینمایند و از نقشی که ایدئولوژی ها و گرایشهای فلسفی در کاوشهای علمی و تفسیر دادههای تجربی ایفا کرده و میکنند، غفلت دارند.
اگر علما صرفاً دنبال توضیح یافتههای تجربی میبودند، مشکلی از جهت مطلب مذکور در کار نمیبود و تمایز دینی و غیردینی یا شرقی و غربی نیز منتفی بود. ولی مسئله این است که دانشمندان بزرگ همواره در مقام توضیح همه جهان طبیعت بوده و کوشیدهاند از تعمیم یافتههای محدود ِ خود، نظریههای جهانشمول بسازند – نظریههایی که بسیار فراتر از حوزه قابل دسترس آنها بوده است و اینجا بوده که پای تعصبات و گرایشهای دینی و فلسفی به میان آمده است. هم میتوان با بینش سکولار در کار علمی موفق شد و هم با بینش الهی. اما تفاوت این دو گونه علم در دو جا ظاهر میشود:
الف) به هنگام ساختن نظریههای جهانشمول (با استفاده از مفروضات متافیزیکی مختلف)
ب) در جهتگیریهای کاربردی علم (ایدئولوژی ها و بینشهای مختلف فلسفی میتوانند روی کاربردهای علم محدودیت بگذارند یا آن را به جهات معینی سوق دهند).
بر این مبنا نظر ما این است که علم دینی معنادار و از لحاظ ثمرات، بسیار غنی تر از جهان سکولار است. زیرا نه تنها نیازهای مادی انسان را برطرف میسازد، بلکه جهان را برای او معنادار میکند. برای پرهیز از آفات ِعلم و برای هر چه غنی تر کردن آن، باید که بینش الهی بر عالِم حاکم باشد -بینشی که خدا را خالق و نگهدارنده جهان میداند، عالَم وجود را منحصر به عالم مادی نمیکند، برای جهان هدف قائل است و اعتقاد به یک نظام اخلاقی دارد. علم سکولار، با خدا کاری ندارد؛ تنها برای عالَم ماده شأنیت قائل است؛ اصولاً هدفدار بودنِ جهان برای آن مطرح نیست و فارغ از ارزش ها است. در واقع علم غربی که به محیط زندگی ما راه یافت صرفاً یافتههای علمی محض را با خود به سوغات نیاورد، صرفاً یافتههای علمی محض را با خود سوغات نیاورد، بلکه بینش پوزیتیویستی را نیز به همراه آورد؛ بینشی که برای متافیزیک ارزشی قائل نبود و دین را مهمل میشمرد.
تحصیلکردگان ما نیز در حالی که به ظاهر هیچ نوع تمایلی به جریانات فلسفی از خود نشان نمیدادند، در واقع متأثر از فلسفه پوزیتیویسم بودند- فلسفهای که تنها علم تجربی را معنادار میدانست. اما اگر اینها میخواستند به نحوی دینشان را حفظ کنند باید آن را با ملزومات این فلسفه خطرناک وفق میدادند. در جهانبینی اسلامی، علم و دین یک مبنای متافیزیکی واحد دارند و نیز هدف دانش وحیانی و دانش کسبی هر دو این است که آثار و صفات خداوندی را برای بشر برملا کند. در واقع میتوان فعالیت علمی را بخشی از فعالیت دینی به حساب آورد، که البته روش و زبان خاص خودش را دارد. انسجام و زیبایی جهان ِمخلوق جلوهای از دانش و قدرت بیپایان الهی است.
آیا کل جهان از طریق کاوشهای متداول علمی قابلفهم است؟
مکتب تجربهگرایی بر آن است که دادههای حسی تنها ریشههای دانش ما هستند پس مفاهیم متافیزیکی را از جمیع نظریههای علمی زدود، زیرا اینها منشأیی در تجارب حسی ندارند. در نیمه دوم قرن نوزدهم و نیمه اول قرن بیستم، اسلوبهای مختلفی از تجربهگرایی رایج شد مثلاً پوزیتیویسم، پراگماتیسم، عملیات گرایی و غیره. وجه اشتراک تمامی این مکاتب، توجه صرف به تجارب حسی و نفی متافیزیک بود.
از دید آنها دانش تجربی تنها وسیله رسیدن به حقیقت میباشد و حقیقت معادل است با آنچه از طریق این دانش به دست میآید. این بینش تأثیر عمیقی بر عالمان علوم تجربی نیمه اول قرن حاضر گذاشت و هنوز آثار آن را در محیطهای علمی میبینیم. اما در چند دهه اخیر به نحو روزافزونی واضح شده است که دیدگاه تجربهگرایان، یک بینش سطحی از طبیعت به دست میدهد. کار تجربی در صورتی میتواند ما را به فهم عمیق از طبیعت برساند که با کار سنجیده نظری همراه باشد. پس چند مطلب را باید در خصوص نقش دادههای حسی در دانش انسانی در نظر گرفت.
الف) دانش ما درباره جهان خارجی صرفاً از دادههای حسی نمیآید.
ب) دانش انسانی محدود است. (به زبان قرآن: وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُم مِّن الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِیلاً (اسراء، ۸۵). درباره روح از تو میپرسند. بگو روح از امر پروردگار من است، و شما را از اندکی دانش ندادهاند. به علاوه، واقعیات زیادی در جهان وجود دارد که ما از آنها خبر نداریم: فَلا أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُونَ. ومَا لا تُبْصِرُونَ (حاقه، ۳۸-۳۹). پس سوگند به آنچه که میبینید و آنچه نمیبینید.
ج) ما باید به واقعیتهای فوق طبیعی (غیر محسوس) اعتقاد داشته باشیم: ذلکَ الکتابُ لاریبَ فیه هدیً للمتقینِ الذینَ یؤمنونَ بالغیبِ و یقیمون الصلوهَ و ممّا رزَقناهُم ینفِقونَ (بقره، ۲-۳). آنان که به غیب ایمان میآورند و نماز را به پا میدارند و از آنچه روزیشان کردهایم انفاق میکنند در واقع مردم از نمودهای زندگی دنیا باخبرند و از ابعادنهان جهان واهداف آن غافلند. یعلمون ظاهرأ من الحیوه الدنیا و هم عن الآخره غافلون (روم، ۷). آنان از ظاهر زندگی دنیا باخبرند و از آخرت غفلت دارند. به طور خلاصه، علم اسلامی طبیعت را به عنوان جزیی از یک واقعیت بزرگتر میبیند.
پیشرفت علوم تجربی در دو قرن اخیر، بسیاری از دانشمندان را به این نتیجه میرساند که همه چیز بر حسب فیزیک و شیمی قابل تبیین است.
به قول ادوارد ویلسون زیستشناس اجتماعی معروف: این ممکن است زیادهروی نباشد که بگوییم جامعهشناسی و بقیه علوم اجتماعی، به علاوه علوم انسانی نهایتاً شاخه های زیستشناسی هستندکه باید در تلفیق جدید وارد شوند. او همچنین معتقد است که از اخلاق نهایتاً به وسیله زیستشناسی توضیح داده میشود. علوم تجربی تمام ابعاد طبیعت را به ما نشان نمیدهد با تور علوم تجربی تنها چیزهای خاصی را میتوان صید کرد. اشیاء ظریف تر از دسترس علوم تجربی بیروناند در واقع جهان، یک جهان تک بعدی نیست و بیش از یک راه برای نظر کردن به آن وجود دارد در جهان چندبعدی تصویرهای مختلف ناسازگار نیستند، بلکه توصیف کامل تری به دست میدهند.
علم مطالعه طبیعت است و دین مشتمل بر سؤالاتی است درباره اینکه آیا چیزی ورای طبیعت وجود دارد یا نه؟
این منطقی نیست که سراغ علم برویم و ببینیم آیا چیزی ورای طبیعت وجود دارد یا نه؟
سرآرتور ادینگتون، علم را تشبیه به انداختن توری در دریا کرد. اگر قطر روزنههای تور،۳ سانتیمتر باشد فایده ندارد که با آن نبودن موجوداتی با اندازهای کمتر از ۳ سانتیمتر را نتیجه بگیریم.
-دانش علمی را نباید با دانش مطلق یکی گرفت، بلکه باید آن را در متن یک چارچوب متافیزیکی مناسب قرارداد چارچوبی که در آن سطوح بالاتر دانش رسمیت شناخته شوند وحدت طبیعت جلوه کند، و وظیفه علم در نزدیک کردن ما به خداوند مطلق تحقق یابد. علوم تجربی، با آزمایش ها و مشاهدات آغاز میشود، و در انتخاب آزمایش ها و مشاهدات پیشفرضهای پژوهشگر تأثیر دارند مثلاً هایزنبرگ روی زمینههای فلسفی با ایده تجزیهپذیری نامحدود اشیاء اتمی مخالف بود لذا با ساختن دستگاههای شتابدهنده قوی تر و قوی تر مخالفت میکرد اما خصوصاً در تعبیر و تعمیم نتایج آزمایش ها است که پیشفرضهای آزمایشگر تأثیر عمده دارند. آن چیزی که آزمایشگر در آزمایشگاه انجام میدهد یا مشاهده میکند میتواند در تمام دنیا یکی باشد فلزی را حرارت میدهیم طولش زیاد میشود. رابطهای که این مطلب را توصیف میکند در شرایط آزمایشگاهی یکسان در همه جای دنیا یکی است. اما وقتی سراغ نظریههای فراگیر میرویم و میخواهیم این نظریه را به کل جهان تعمیم دهیم پای پیشفرضهای فلسفه زیادی در کار میآید.
آن کس که دارای جهانبینی الهی است یک طور قضایا را توجیه میکند و آنکه که منکر وجود خداست به نحو دیگر مسئله را میبیند به عبارت دیگر جهان بینی دانشمند به او در نظریهپردازی و گزینش بین نظریهها جهت میدهد.
پژوهشهای علمی را با هر مبنای متافیزیکی میتوان انجام داد هم یک فرد لائیک میتواند یک کار مشخص علمی انجام دهد و هم یک فرد مؤمن به خدا. تفاوت اساسی در اهداف و نتایج ظاهر میشود. اگر کار علمی در پرتو جهانبینی الهی انجام شود نتیجهاش در جهت تأمین نیازهای مادی و معنوی بشر خواهد بود ولی اگر در پرتو جهانبینی سکولار انجام شود تضمینی بر مخرب نبودن آن نخواهد بود. همان طور که در قرن اخیر شاهد بعضی کاربردهای مخرب علم بودهایم.
تاریخ علم نشان داده است که نظامهای ارزشی روی جهتگیریهای علم اثر میگذارند به قول جان بروگ مورخ علم مشهور معاصر: جهتگیری و کاربرد پژوهشهای علمی میتواند در نظامهای ارزشی مختلف به طور وضوح متفاوت باشد و چون ارزشهای انسانی غالباً ارتباط ارگانیک با عقاید دینی دارند اعتقاد دینی را هنوز میتوان با جهتگیری علم و فناوری مرتبط دانست. بنابراین باید از ابزارهای علم در پرتو جهانبینی دینی استفاده کرد شرکت دانشمندان در طرحهایی که منجر به تخریب محیط زیست یا نابودی انسان ها شده است نشانه خوبی از علمی است که جهتگیری درست نداشته است.” (دکتر مهدی گلشنی، ۱۳۹۰)
“جهان شناسی مبنای هرگونه معرفتی است. جهان را چه بدانیم و راه شناخت آن را چگونه بشناسیم، دو مقولهی درونی در مفهوم جهان شناسی است. بدون این شناخت کلان، شناخت ها ی جزیی، درونی پراکنده و بدون انسجام خواهد بود که سبب رکود فکری و عدم رشد علمی خواهد شد. برای فهم جهان شناسی، به رشتههای متعددی نیاز است تا در یک هماورد با هماهنگی برای فهم آن اقدام کنند. مهمترین مبنای جهان شناسی اسلامی، «فطرت» است. چرا که بر مبنای آموزههای این شریعت مقدس، جهان مفطور است و خداوند فاطر. «فطرت» در زبان قرآن به معنای «خلقت هدایت یافته» است که البته فلسفه ارسطویی توانایی فهم آن را ندارد؛ چرا که علت و معلول نمیتواند هدایت یافتگی و صیرورت را تبیین کند. هر چند عالمان و فیلسوفان مسلمان مانند ملاصدرا، کوشیدهاند برای رسیدن به صیرورت، بحث علت و معلول را بسط دهند، ولی اساساً مفهوم علیت برای رابطه ثابت میان خالق و مخلوق وضع شده که بسط آن به یک رابطه فعال دیالکتیکی تکلف بسیاری خواهد داشت و ما را از مطالعه بحثهای پویای مربوط به آن باز میدارد.
بر پایه نظریه جهان شناسی فطری، هم جهان به وسیله خدای یکتا آفریده شده و هم مالکیت مطلق آن در تمامی دوران الی الابد در دست اوست؛ «کل یوم هو فی شأن» جهان یک نوع صیرورت به سوی خدا دارد که آن نیز در ظل عنایت او و در قالب سؤال و نیاز مخلوقات تجلی میکند: «یَسْأَلُهُ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ». پس، عالم محضر خداست. از دیگر سو رابطه خدای فاطر با این جهان، رابطه علم و رحمت است که هر شیء را شامل میشود. صیرورت نیز بر اساس علم و رحمت رخ میدهد.
مردم که در ادبیات قرآنی با واژه «ناس» تعبیر میشوند، بُعد انسانشناسی فطرتاند و زندگی، مبانی بنیادی ایشان؛ چرا که اساساً مردم به انسانهایی اطلاق میشود که در حوزههای جغرافیایی متفاوت زندگی میکنند و تفاوت فرهنگی بر آنها حکومت میکند که نرمافزارهای زندگی آنها را میسازد، ولی آنچه سبب اشتراک همه این انسان ها میشود، زندگی است و دگر هیچ. (دکتر ابراهیم فیاض، ۱۳۸۹)
“برای داشتن توسعه و تکنولوژی باید همه علم را داشته باشیم و پایه همه آنها هم باید فلسفه و علوم انسانی باشد. بدون فلسفه و علوم انسانی نمیتوانیم علوم داشته باشم. اما این علم، با طبیعت سازگار بوده و بیشتر جنبه نظری داشته است؛ امروزه از جنبه نظری آن کاسته شده و کار علم، تصرف در عالم و در طبیعت و جهان است.” (دکتر رضا داوری اردکانی، ۱۳۸۷)
غایت و هدفی که مد نظر است، چیست؟
“علم جدید غایت انگاری، یعنی توجه به غایت را، به کنار گذاشته است. بعضی از دانشمندان معتقدند که جهان ما فاقد هدف است. بعضی غایت انگاری را بیهوده میپندارند و بعض آن را مضر به حال پژوهش علمی تلقی میکنند. اما از دیدگاه قرآن جهان هدفدار خلق شده و سرنوشت مشخص دارد، و ما تشویق شدهایم که به دنبال جهات غایت انگارانه آن برویم: أَوَلَمْ یَتَفَکَّرُوا فِی أَنفُسِهِمْ مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُّسَمًّى وَإِنَّ کَثِیرًا مِّنَ النَّاسِ بِلِقَاء رَبِّهِمْ لَکَافِرُونَ (روم، ۸). آیا با خود نمیاندیشند که خدا آسمان ها و زمین و هر آنچه که در میان آن ها هست جز به حق و تا مدتی محدود نیافریده است؟ و بسیاری از مردم به دیدار پروردگارشان ایمان ندارند.
این که علم درباره هدف جهان چیزی به ما نمیگوید این نتیجه را در بر ندارد که جهان بیهدف است. از نظر اسلام نمیتوان علم را به حال خود رها کرد بلکه باید آن را در پرتو جهانبینی دینی به کار گرفت. اعتقاد به خدای متعال مستلزم اعتقاد به واقعیتی بزرگتر از جهان فیزیکی است. قبول یک بعد معنوی برای واقعیت، علل غیرمادی را در کار می آورد. برای فهم کامل پدیده های طبیعت شناخت علل مادی و غیرمادی ضروری است.
کنار گذاشتن علل غیرمادی و تکیه بر علل مادی بسیاری از سؤالات را بیجواب گذاشته است البته علل مادی خود به علل غیرمادی وابسته است. بدون علل غیرمادی که میتوان آنها را علل طولی نامید علل مادی (عرضی) وجود نخواهد داشت. این دو گونه علل رابطهشان را در علم اسلامی مییابند، که به یک نگرش کل نگرانه از علل اعتنا دارد. در اسلام سطوح مختلف دانش وجود دارد و تحولگرایی محلی از اعراب ندارد زیرا واقعیت نهایی اشیاء جنبه فیزیکی آنها نیست. (دکتر مهدی گلشنی،۱۳۹۰)
بنابراین نمیتوان بدون در نظر گرفتن هدف، علمی را تولید کرد که در راستای هدف خود نباشد. اما اینکه این هدف چه باشد! مقصدی الهی یا مقصدی نفسانی!
“نظریهسازی اجتماعی بدون «فلسفه تاریخ» ممکن نیست و اساساً بدون «فلسفه تاریخ» نمیتوان جهت به سوی آینده را به دست آورد؛ به عبارت دیگر، تفصیل و تبیین «آرمان» با توجه به «فلسفه تاریخ» ممکن است.
«فلسفه تاریخ»، شناخت ارتباط میان جهان پدیداری و آرمانهای مبتنی بر آن با واقعیتهای فعلی جامعه است که سعی در ایجاد یک آرمان قابل تحقق در جامعه میکنند. بنابراین «آرمان» که موجودی ذهنی است و ریشه در عقاید آدمیان دارد، به واسطه «فلسفه تاریخ» با واقعیتهای بنیادی یک جامعه پیوند میخورد و پس از آن دانشهای بشری پدید میآید که میتواند آن «آرمان» را متحقق سازد.
کشورهایی که تاریخ ندارند، الگوی تفکر ضد فلسفه تاریخ و آیندهنگری بر اساس آن میشوند؛ مثل آمریکا، کانادا و استرالیا. پس فلسفههای آنها به طرف «روزمره نگری» و «روزمره گرایی» فکری بدون تاریخ سوق مییابد (مثل فلسفه تحلیلی) و تاریخ را از گردونه بحث خارج میکنند و چون بدون تاریخ نمیتوان زندگی کرد، به جای آن سراغ بررسی علم تاریخ می روند؛ چرا که علم تاریخ برعکس خود تاریخ، وجودی روزمره دارد و این یک نوع تقلیل است.”
بنابراین کشورهایی که فاقد فلسفه تاریخی روشن هستند چگونه دم از پایان تاریخ میزنند! و چگونه میتوان از علم منبعث از بی تاریخی برای تاریخ یک کشور با سابقه تاریخی روشن و آیندهای روشن استفاده کرد!
“هر کشور و قومی به سیاست گزاریِ کلان نیاز دارد. تا بتواند به سیاست گزاریِ خرد خود، در یک چارچوب انسجام بدهد؛ در غیر این صورت، دولت در اعمال اجرایی خود دچار تشتت و از هم پارگی خواهد شد و فرق اصلی «دولتهای خام» و «دولتهای ساختاری» در همین است. در تمدن ها که دولتهای ساختاری شکل میگیرند و «چارچوب تمدنی»، انسجام ساز و دولتهای ساختاری است.
علوم انسانی، مهمترین عنصر تمدنی است که انسجام ساز دولت ساختاری است؛ چرا که مهمترین رسالت علوم انسانی، سیاستگذاری کلان در جامعه است و سیاست گزاری درباره علوم انسانی، یعنی «سیاست گزاریِ سیاست گزاری»؛ به همین دلیل، علوم انسانی دارای بُعدی بنیادی یعنی امنیت و منافع ملی هر تمدنی و کشور است. مهمترین نگاه بنیادی دولت ها نیز از علوم انسانی نضج میگیرد. فهم مفاهیم بر فهم تاریخی و فلسفه آن متوقف است. پشت سر مفاهیم، معناهایی وجود دارد که در جهان پدیداری یک جامعه ریشه دارد و این جهان پدیداری، در تاریخ و فلسفه متجلی میشود که خود را در مفاهیم نشان میدهد؛ پس بدون فهم مفاهیم در قالب فلسفه و تاریخ، به فهم نظریه نائل نخواهیم آمد و روشی که از ته دل نظریه بیرون میآید، با ابهام مواجه خواهد شد. این جاست که بحران روششناسی جامعه را در بر خواهد گرفت و تحقیقات به رکود و اختلال دچار میشود.
اولین بنیاد تئوریک حضرت امام خمینی (رحمهالله علیه) این است که عالم محضر خداست. متأسفانه در مباحث تئوریک، این موضوع را کسی نفهمید که امام چه گفت. باید گفت امام خمینی (رحمهالله علیه) بحث فلسفی به این معنایی که در جامعه غربی ها مطرح شده و ارسطویی است را قبول ندارد؛ این که خدا، علت جهان است و جهان معلول است ولی خدا در این ساختار، از جهان جدا میشود ولو از لحاظ و حیث. باید دید در این تئوری رابطه خداوند با جهان چه رابطهای است؟ آن چه که میتوان گفت این است که این رابطه فطری است و فطرت به معنای خلقت هدایت یافته است. یعنی همه دنیا از خداست و همه به سوی خدا روان هستند و به طور کلی ما هیچ وقت از خداوند جدا نبودهایم که بخواهیم دوباره به او بپیوندیم؛ یعنی به مرگ و عالم یقین ختم میشود و فطرت هم ما را هدایت میکند و به همین دلیل اصلاً فطرت باطل نداریم. موقعی که گفتیم فطرت، بلافاصله در قرآن «ناس» مطرح میشود. از سوی دیگر در فقه هم، بحث عرف مطرح میشود، یعنی عرف، مبنای بزرگ روششناختی در فقه ماست. چون فقه ما اَشرافی نیست و بلکه مردم محور است و برای اصلاح مردم است. (دکتر ابراهیم فیاض، ۱۳۸۹)
روش رسیدن به مقصد؛ با چه روشی!؟
“الآن علوم انسانی تجربی نظیر روانشناسی، جامعهشناسی، اقتصاد و غیره به شدت متأثر از روششناسی و ابزار و نتایج علوم طبیعی است و جوامع علمی معاصر عمدتاً تفاوت بنیادی بین علوم انسانی تجربی و علوم طبیعی قائل نیستند. آنها اخلاق را به یک پدیده اجتماعی تقلیل میدهند و در مطالعه انسان صرفاً به انگیزههای فیزیکی، غریزه جنسی رفتارهای ناهنجار و نظایر آنها اکتفا میکنند. اما موضوع مورد بحث علوم انسانی موجود بیجان نیست که در مقابل نگرش ها و رفتارهای فرد مشاهده کننده تأثیر ناپذیر باشد.
انسان میتواند واقعیت خود را از پژوهش گر پنهان کند و انسان ها به راحتی احساسات و امیال و خواستههای خود را از ناظری که با آنها همدلی ندارد پنهان میکند.
چیزی که غالب مکاتب روانشناسی و جامعهشناسی معاصر از آن غفلت دارد این است که تمامی اطلاعات مربوط به رفتار انسانی قابل مشاهده به وسیله حس نیست و لذا در معرض اندازهگیری قرار ندارد و نیز نمیتوان مؤلفههای اخلاقی یا معنوی انسان یا جامعه را به آثار مادی آنها تقلیل داد.
مکاتب حاکم در روانشناسی و جامعهشناسی معاصر فعلاً فاقد ابزار لازم برای تشخیص و تعامل با ابعاد معنوی انسان و جامعه است. مشکل اساسی این مکاتب این است که میخواهند با همان ابزاری که برای شناخت ماده به کار میبرند انسان و جوامع انسانی را بشناسند عطاءالرحمن شیمیدان پاکستانی مطلب را خوب اداء کرده است: اینکه از این دادهها نتایجی درباره جهان معنوی کاملاً متفاوت استنتاج کنیم مثل آن است که بکوشیم از عرعر یک الاغ اطلاعاتی درباره ساختار اسیدهای نوکلئیک به دست آوریم، هیچ مبنای منطقی نمیتوان یافت که به کمک آن دادههای حاصل از مطالعه ماده را به حوزههایی که کاملاً نامربوط به ماده هست تعمیم دهیم.” (دکتر مهدی گلشنی،۱۳۹۰)
“اگر یک چارچوب معرفتی به یک چارچوب روشن نرسد، بیش از یک وهم پردازی نخواهد بود. جهان مفطور با یک روش شناخته میشود و آن «شهود موجود» در زندگی روزمره انسانی است که اساس ارتباطات جامعه انسانی را تشکیل میدهد؛ ارتباطات انسان با جهان انسانی و غیر انسانی، زنده و غیر زنده. پس، کل جهان فیزیکی و غیر فیزیکی با این روش، یعنی «شهود موجود» در آگاهی انسانی.
روششناسی علوم انسانی اسلامی بر پایه «عرف» رقم میخورد. «عرف» بر اساس زندگی روزمره مردم شکل مییابد؛ یعنی سطح فطرت در سطح کلامی و معرفتشناسی و جهان شناسی به سطح روش که میرسد، تبدیل به «عرف» میشود که اساس روششناسی علوم انسانی ِ اسلامی است. پس دانش انسانی ِاسلامی نه بر اساس سوژه نخبه گرایِ خود بنیاد، بلکه بر پایه عرف مردم محور شکل میگیرد و چون متصل به فطرت است، به علوم سکولار تبدیل نمیشود.
علوم انسانی ِاسلامی، از جمله دانشهای زندگی محور هستند، نه پیشرفت محور؛ زیرا نظریه زندگی محوری، نظریهای مردمی است و نظریه پیشرفت محور یک نظریه نخبه گرای ِسوژه محور. پس به جای تک نگری به نظریه تکامل و تجدد و توسعه و جهانی شدن نخبه محور به اشاعه و سنتگرایی و ارتباطات میان فرهنگی نیز توجه میشود. این مفهوم، ترکیبی از این دو نظریه را نیز در چارچوب خود دارد.
در علوم انسانی به جای «آزادی محوری»، «عدالت محوری» حاکم است. در علوم انسانی، آزادی است که در قالب عدالت دیده میشود، نه عدالت در قالب آزادی که به ظلم تبدیل شود؛ چه ظلم فردی و نفسانی باشد و چه ظلم اجتماعی، یعنی همان روابط ظالمانه میان انسان ها و دولت ها که در نهایت به ظلم جهانی تبدیل خواهد شد؛ جملگی این ها ناپسند است. پس، در این فرمول است که پیشرفت با عدالت همراه میشود. (دکتر ابراهیم فیاض، ۱۳۸۹)
بنابراین ما نیازمند روشی هستیم که بتواند ما را متناسب با غایت مدنظر که برگرفته از فلسفه تاریخ بومی مستغنی کند نه روشی که در ذات خودش نیز به دنبال فاصله گرفتن از حقیقت باشد.
وضعیت علوم انسانی موجود در کشور
همان طور که گذشت، علوم انسانی عیان است، موضوع علوم انسانی، انسان است. اما آنچه که مشخص است وارداتی بودن این علوم است که در تعریف انسان و جهان که تعریفی یک بُعدی و ناقص است نتوانسته و نمیتواند تکامل و رشد همه ابعاد انسان را تضمین کند.
بنابراین علوم انسانی باید بتواند انسان را به تکامل برساند. این مهم جز با شناخت صحیح انسان میسر نخواهد بود. همچنین شناخت صحیح در روش رسیدن به هدف -که آن هم بیشک متناسب با همان تعریف ناقص پر اشکال است- تأثیرگذاری فراوان دارد.
مقام معظم رهبری میفرمایند: «بسیاری از علوم انسانی بر فلسفههایی است که مبانی آنها مادی گری و بی اعتقادی به تعالیم الهی و اسلامی است و آموزش این علوم موجب بی اعتقادی به تعالیم الهی و اسلامی میشود و آموزش این علوم انسانی در دانشگاهها منجر به ترویج شکاکیت و تردید در مبانی دینی و اعتقادی خواهد شد.» (آیتالله العظمی خامنهای، ۸/ ۶/ ۱۳۸۸)
همچنین معظم له، در دیدار جمعى از بانوان قرآن پژوه کشور میفرمایند:
“من دربارهى علوم انسانى گلایهاى از مجموعههاى دانشگاهى کردم- بارها، این اواخر هم همینجور- ما علوم انسانىمان بر مبادى و مبانى متعارض با مبانى قرآنى و اسلامى بنا شده است. علوم انسانى غرب مبتنى بر جهانبینى دیگرى است؛ مبتنى بر فهم دیگرى از عالم آفرینش است و غالباً مبتنى بر نگاه مادى است. خوب، این نگاه، نگاه غلطى است؛ این مبنا، مبناى غلطى است. این علوم انسانى را ما به صورت ترجمهاى، بدون اینکه هیچگونه فکر تحقیقىِ اسلامى را اجازه بدهیم در آن راه پیدا کند، مىآوریم تو دانشگاههاى خودمان و در بخشهای مختلف اینها را تعلیم مىدهیم؛ در حالى که ریشه و پایه و اساس علوم انسانى را در قرآن باید پیدا کرد. یکى از بخشهای مهم پژوهش قرآنى این است. باید در زمینههاى گوناگون به نکات و دقائق قرآن توجه کرد و مبانى علوم انسانى را در قرآن کریم جستجو کرد و پیدا کرد. این یک کار بسیار اساسى و مهمى است. اگر این شد، آن وقت متفکرین و پژوهندگان و صاحب نظران در علوم مختلف انسانى مىتوانند بر این پایه و بر این اساس بناهاى رفیعى را بنا کنند. البته آن وقت مىتوانند از پیشرفتهای دیگران، غربىها و کسانى که در علوم انسانى پیشرفت داشتند، استفاده هم بکنند، لکن مبنا باید مبناى قرآنى باشد.” (آیتالله العظمی خامنهای، ۲۸/۷/۱۳۸۸)
“ آنچه ما در مورد علوم انسانی منتقل کردیم، عمدتاً محصولات غربی است؛ با یک تفاوت اساسی و آن این که غربی ها علوم تجربی را به محک امتحان میزنند و با شرایط بومیاش تطبیق میدهند، اگر نادرست بود تغییرش میدهند و اصلاحش میکنند.”(دکتر مهدی گلشنی، ۱۳۸۷)
«علوم انسانی رایج، بر پایه ی تعاریف و نگرش مادی و زمینی از رابطه ی انسان و جهان فرمول بندی شدهاند که احاطه یا درک روشنی از مخلوقات، مفطوریت و مربوبیت همه ی ابعاد وجودی انسان و جهان ندارند و به وضوح، با رویکرد توحید محور در زمینه رابطه انسان، جهان و خداوند متعال نا هم آهنگ و ناسازگارند.» (آیتالله سید محمدمهدی میرباقری، ۱۳۹۱)
بنابراین آنچه مشخص است این است که علوم انسانی فعلی متعارض با مبنای اسلامی است و باید با نگاه صحیح اسلام انسان را تعریف کرد. سپس محصول این نگاه علوم متناسب با انسان از منظر قرآن خواهد بود.
نتیجهگیری
آنچه که گذشت، بررسی اجمالی عوامل اصلی درونی تأثیرگذار بر علوم انسانی بود. در این مجال چهار عامل مهم تعریف انسان، نوع نگرش به محیط پیرامون، هدف از علوم انسانی و روش رسیدن به این اهداف به صورت مختصر مورد بررسی قرار گرفت.
آنچه که مهم است، این است که این عوامل به عنوان مبانی و مبادی علوم انسانی مطرح بوده و هر نگرش و قضاوتی در مورد این مسائل تأثیر مستقیم بر محتوای این علوم دارد. همچنین با توجه به آنکه علوم انسانی موجود در دانشگاهها، عمدتاً وارداتی بوده و با پیشفرضهای مادی بنیان نهاده شدهاند، تعریف، نوع نگرش، هدف این علوم مادی بوده و عمدتاً از روش تجربی برای این علوم بهره میگیرند که با این پیشفرض ها، عملاً دستاوردها و محصولات این علوم نیز بر همین مبانی، مادی و محدود در دایره تجربیات مادی خواهد بود. لذا این علوم که بر مبنای پیشفرض های مادی بنا شدهاند و محصولات آنها نیز مادی است، توان پاسخگویی به نیازهای گسترده و والای معنوی و فراتر از مادی جامعه اسلامی را نخواهد داشت.
در این زمینه میبایست مبانی و مبادی این علوم را یعنی، تعاریف، نگرش، هدف و روش آنها را متناسب با بینش اسلامی تغییر و اصلاح نموده و سپس در راستای تولید علوم انسانی اسلامی کوشش و مجاهدت لازم به عمل آید. انشا الله.
منابع
- میرباقری، سید محمدمهدی، گفتارهایی پیرامون تحول در علوم انسانی، قم، فجر ولایت، ۱۳۹۱
- گلشنی، مهدی، درآمدی بر آزاداندیشی و نظریهپردازی در علوم دینی، مؤسسه بوستان کتاب،۱۳۸۷
- فیاض، ابراهیم، تولید علم و علوم انسانی، مشهد؛ سپیده باوران، ۱۳۸۹
- گلشنی، مهدی، از علم سکولار تا علم دینی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۱۳۹۰
- داوری اردکانی، رضا، درآمدی بر آزاداندیشی و نظریهپردازی در علوم دینی، مؤسسه بوستان کتاب، ۱۳۸۷
- خندان، علیاصغر، درآمدی بر علوم انسانی اسلامی، دانشگاه امام صادق (ع)، ۱۳۸۸
- پارسانیا، حمید، جهانهای اجتماعی، قم، کتاب فردا، ۱۳۹۱
- مصباح یزدی، محمدتقی، درآمدی بر آزاداندیشی و نظریهپردازی در علوم دینی، مؤسسه بوستان کتاب، ۱۳۸۷
- سایت اطلاعرسانی دفتر حضرت آیتالله العظمی خامنهای، www.Khamenei.ir
منبع: سایت علمی تحلیلی گذار