از تئولوژی تا علم دینی

dr.moradiاشاره:وقتی از علم دینی سخن می‌گوییم، پیش از آنکه لازم باشد به تعیین مراد بپردازیم و تعریف مدنظر خود را از این واژه ارائه کنیم، باید بدانیم که صرف بیان چنین اصطلاحاتی، در یک عالَم اتفاق می‌افتد، عالمی که وجوه مختلفی دارد، و یک وجه مهم آن، تفکرات فلسفی آن است. اگر این تفکرات سنخیتی با دین نداشته باشد، چگونه می‌توان ذیل آن از علم دینی سخن گفت؟ پس شاید پیش از آنکه از علم دینی بگوییم، لازم باشد از عالَم دینی درکی داشته باشیم. شاید تعریف صحیح از علم دینی، متعلق به عالم غیردینی باشد، و در عالم دینی، از علم دینی نتوان سخن گفت. البته که ما اکنون در عالم دینی به سر نمی‌بریم، پس شاید ناچار باشیم از علم دینی سخن بگوییم، اما دانسته.

 

 

  • در بحث علم و ارزش، یک دعوای مشهور بر سر این است که گروهی علم را فارغ از ارزش‌ها و خنثی می‌دانند و عده‌ای معتقدند ارزش‌ها در علم دخالت می‌کند و به علم جهت خاصی می‌بخشد، آیا می‌توان بنیان این دو دیدگاه را واحد، و مبتنی بر مفروض انگاشتن تفکیکی خاص میان علم و ارزش دانست؟

نخست باید روشن کرد که منظور از علم کدام است و ما علم را به‌مثابه یک مفهوم چگونه می‌فهمیم. در دوران جدید که این مباحث طرح شده‌اند دو سنت علمی شکل گرفته است؛ یکی سنت آلمانی و دیگری انگلوسکسون. در سنت آلمانی علم را Wissenschaft می‌گویند که مجموعه‌ی علوم از این مفهوم بیرون می‌آید. اما در سنت دیگر Science و Knowledge مطرح است، که این تفاوت با خود مسائلی خاص به ارمغان آورده است. ما به‌واسطه‌ی عدم دقت، این دو سنت را به همه‌ی دوران جدید تعمیم می‌دهیم.

می‌توان گفت در سنت آلمانی  این تفکیک از علم هیچ‌وقت صورت نگرفت. کوشش‌های کانت در سه کتاب سنجش خرد ناب و سنجش خرد عملی و سنجش نیروی داوری، بر آن بود که این تفکیک صورت‌گرفته در سنت تجربیون انگلیسی را مرتفع کند و مفهومی از خرد را تدوین کند که بر اساس آن، مفهومی گسترده‌تر از خرد شامل این موارد بشود. اگر سه سنجش کانت، هماهنگ خوانش می‌شد، و خرد «تنظیم‌گر»  فهمیده می‌شد، مسائل به‌کلی به‌گونه‌ای دیگر رقم می‌خورد، اما در  آغاز، از جنبه تئوریک، بیش‌تر بر روی سنجش خرد ناب تمرکز پیدا شد و در سنت انگلیسی نیز، بخش خرد که محل شکل‌گیری ایده‌ها بود را ندیده انگاشتند و بیش‌تر بخش فهم که جایگاه داوری‌ها، مقولات و آغازها است، فعال شده بود. بعد‌ها نئوکانتی‌های مکتب بادن کوشیدند با تمرکز بر روی سنجش خرد عملی، بیش‌تر مؤلفه‌ی ارزش را تقویت کنند.

ماکس‌وبر متأثر از نئوکانتی‌ها بود که حکم ارزشی را از ربط ارزشی تفکیک کرد. اگر بخواهیم این مطلب را در دستگاه کانتی تبیین کنیم، «حکم ارزشی» در «فهم» و «ربط ارزشی» در «خرد» شکل می‌گیرد، از این‌رو در دستگاه کانت، ارزش از دانش در کلیت آن از هم تفکیک نشده است. اما این تفکیک لازمه‌ی تفکر مفهومی و انتزاعی است که مختص تفکر متافیزیکی است و متافیزیک است که به هستنده به‌مثابه هستنده می‌پردازد. اگر در آغاز، علم وجهی هستی‌شناختی می‌گرفت، این تفکیک صورت نمی‌گرفت. از این‌رو اگر دقت داشته باشیم، هایدگر که می‌خواست پایانی بر متافیزیک غربی بنویسد، هرگز بحثی در اخلاق ننوشت؛ چراکه اگر به هستی اندیشیده می‌شد، آنگاه این تفکیک‌ها؛ یعنی اتیک‌ـ‌منطق‌ـ‌استتیک صورت نمی‌گرفت و لاجرم جدایی دانش از ارزش نیز معنا نمی‌داد. اما اینجا باید از اشتراک لفظی میان سنت یونانی از هستی، با هستی در سنت تئولوژیکال پرهیز کرد. آن رویکردی که می‌خواهد بر بنیاد هستی‌شناسی دانش را بارور کند، می‌کوشد درک یونانیان پیش از سقراط را واسازی کند که با درک هستی در سنت تومائی متفاوت است، بالطبع در سنت اسلامی نیز بحث هستی مطلق و مطلق هستی بسیار متفاوت است که باید به این تفاوت‌ها دقت کرد.

 

  •   آیا تفکیک علم از ارزش تنها یک صورت و نحوه دارد و یا مبتنی بر نحوه‌های مختلف تفکر، تمایز میان علم و ارزش به صور مختلفی صورت‌بندی می‌شود؟

 این تفکیک یکی از عوارض بنیادهای متافیزیک علوم است. اما روابط متقابل بین ارزش و دانش است که پوزیتیویسم منطقی این تفکیک را به یک شکاف عمیق تبدیل کرده است. اما می‌توان ضمن تفکیک، رابطه‌ی تأثیر و تأثرات آن را نیز دید. از این‌رو می‌توان نوعی از پوزیتیویسم را دید که از منظر ارزش به دانش می‌اندیشد و چنین تفکیکی را شکاف عمیق نمی‌داند؛ بلکه به تأثیر عمیق ارزش بر روی دانش باور دارد. سنت ایدئالیسم آلمانی از فیشته، شلینگ، فیخته و هگل را نیز می‌توان گونه‌ای پوزیتیویسم نامید، که این با مباحثی که موسوم به تفهمی است، متفاوت است که از دیلتای و نیچه و بوکارت آغاز می‌شود که در آن به‌تدریج علم فرهنگ و منطق علم فرهنگ شکل می‌گیرد و علم را در بستر فرهنگ می‌بیند و روایت و تفسیر آغاز می‌شود

  •   آیا تفکیک علم از ارزش تفکیکی همیشگی در طول تاریخ تفکر بوده است و یا مبتنی بر نوعی خاص از تفکر است؟

 اگر بخواهیم دقیق بحث کنیم باید درک دقیقی درباره‌ی تفکر داشته باشیم؛ بدین شکل که تفکر را چه می‌دانیم؟ آیا تفکر را شکل‌دهی گزاره و حمل محمول بر موضوع می‌دانیم، یا تفکر را تولید و بازتولید مفهوم می‌دانیم، یا اینکه تفکر را پرسش به آن ناپرسنده می‌دانیم؟ آنگاه باید درک خودمان را از علم روشن کنیم که چه چیز را علم می‌گوییم. پایه علوم نخست در سنت یونانی بعد از سقراط متکی به یک اصل بود. برخی می‌گفتند آن اصل آتش است، برخی می‌گفتند این اصل عدد است، برخی می‌گفتند این هوا است، اما ارسطو اصل را بر محرک نامتحرک گذاشت و اینجا ظهور تئولوژی بود. تئولوژی به‌مثابه یک علم دینی، تمامی طول تاریخِ معروف به قرون وسطی را طی کرد. باید دوره‌های متفاوت تئولوژی را شناخت و با دقت علمی از هم تفکیک کرد و سیر تحول آن را دانست، آنگاه تحول تئولوژی به متافیزیک را پی گرفت تا نشان داد چگونه متافیزیک کانت می‌خواهد متافیزیکی برمتافیزیک بنویسد تا متافیریک را که دیروز شه‌بانوی علوم بود و اینک به خواری افتاده، نجات دهد و موقعیت علوم را نشان دهد تا جائی برای ایمان باز کند.

 

  •   طرح بحث علم دینی مبتنی بر چه نوع تصوری از رابطه‌ی علم و ارزش است؟ آیا می‌توان اساس تفکیک میان ارزش و علم به صورت کنونی را، یکی از وجوه تعارض علم با دین دانست و آنگاه نتیجه گرفت که تا زمانی که علم در فضای این تفکیک سیر می‌کند از نگرش دینی فاصله دارد؟

 اول باید بدانیم منظور از دین چیست. ما یک وقت ایمان یا اعتقاد به دینی داریم که بسیار روشن است که ما نیاز به دانسته‌ی مفهومی نداریم؛ بلکه با حضور قلب پای ایمان یا اعتقاد مان می‌ایستیم. اما پر واضح است اگر بخواهیم از دینی مفهومی و مستدل به دفاع برخیزیم، یا اینکه آن دین را پایه و اتکا زندگی اجتماعی قراردهیم، باید متکی به منطق خاص باشد. اینجا است که تئولوژی شکل می‌گیرد که باید منطقی بنویسد که موضوع آن ایمان است. حال باید پرسید می‌توان منطقی نوشت که موضوع آن اعتقاد باشد؟ ایمان و باور را از هم تفکیک کنیم. چراکه دینی بر پایه‌ی ایمان است و دینی بر پایه‌ی اعتقاد. برخی بر این باور هستند که اسلام دینی بر پایه‌ی اعتقاد است نه ایمان؛ منطق تحول متفاوت است. پس نخست باید بدانیم در سنت اسلامی دین را چه می‌فهمیم. ضمن اینکه مباحث دین در باب جدل با مباحث دین در باب برهان متفاوت است، پس باید روشن کنیم منظور ما از دین کدام است. شما در سئوال خودتان از نگرش دینی صبحت کرده بودید، نگرش دینی یا بینش دینی چه تفاوتی با فهم دینی دارد؟ آنگاه باید بدانیم ادراک دینی چه صیغه‌ای است و تجربه‌ی دینی کجا است؟ آنچه بسیار مهم است این مطلب است که علم دینی در واقع تئولوژی است، اما اگر بخواهیم در سنت اسلامی صحبت کرده باشیم نمی‌توان از تئولوژی سخن گفت؛ بلکه باید از الهیات نام برد، آنگاه باید الهیات که موضوع آن ایمان است تبیین شود.  ما تا این دقت‌ها را در مباحثمان رعایت نکنیم بسیار مشکل است که به این مسائل نزدیک شویم. از این‌رو ما در فضای علمی‌مان خیلی چیزها را ارزش می‌دانیم که در واقع این‌ها ارزش نیستند؛ بلکه Norm هستند. در آلمانی بین  Norm و ارزش که به آن Wert می‌گویند تفاوت است. باید دید ارزش کدام است وآن را به عالی‌ترین سطح انتزاع برد و نسبت آن را با ایده‌ها سنجید و آنگاه نسبت نرم‌ و ارزش را تبیین کرد. آنگاه دریافت که آیا در دوران جدید، علم جدید از ارزش‌ها تفکیک شد یا نه، هرگز این جدایی صورت نگرفت؟ باید دید منظور نیچه وقتی از ارزش‌ها صحبت می‌کند و کانت و هگل را کشیش‌های مکار می‌نامد چیست؟ جز اینکه او می‌گوید علم جدید بر پایه‌های ارزش‌های اخلاق مسیحی شکل گرفت و اخلاق مسیحی با ارزش‌های زندگی مغایر است؟ چرا که او، یعنی نیچه می‌خواهد از غریزه‌ی زندگی به دفاع برخیزد. پس این مطالبی که پوزیتیویست‌های منطق می‌گویند چندان جدی نیست، در پسِ علوم، در سنت اروپائی تا هایدگر، ارزش‌های مسیحی نهفته است و هایدگر به‌مثابه یک فیلسوف علم که می‌خواهد از هرگونه تئولوژی و متافیزیکی عبور کند و پایه علم را انتولوژیک بیان کند و به یونانیت اصیل برگردد، می‌کوشد تا از این دوگانه‌ی ارزش و دانش و اساساً از هرگونه دوگانه‌ای پرهیز کند تا به نفس زندگی برسد؛ چراکه وقتی به هستی فکر کردی، آنگاه تفکیک باید و هست از میان می‌رود و دیگر دنبال اصل نخواهی گشت، اصلی که می‌خواهد شفاف و روشن باشد.

  •   آیا در طول تاریخ نمونه‌هایی از علوم مقدس و یا علومی که نسبتی با دین داشته باشند، وجود داشته است؟ نسبت این علوم با دین چه بوده است و در آن فضا، چه نوع تمایز و رابطه و نسبتی میان علوم و «ارزش‌»ها (که ممکن است دیگر نتوان با مفهوم ارزش از آن یاد کرد) وجود داشته است؟

در مطالبی که گذشت به‌گونه‌ای به این سؤال جواب دادم.  باید به تاریخ تکوین تئولوژی دقت کرد و آن را در سنت مسیحی پی‌گرفت و همین مسئله را در ایران و ایران دوره‌ی اسلامی دید و نسبت الهیات و کلام را تبیین کرد. دین در مفهومش دگرگون شده است. کانت کتابی دارد به نام «دین در محدوده‌ی عقل تنها» یا در کتاب سنجش خرد ناب، او از «تئولوژی استعلائی» یا ترافرازنده نام می‌برد. پس باید قبل از هر چیز تبیین کنیم در قلمرو مفهوم دین چیست و مرادمان از دین چیست و از آن چه می‌فهمیم.