گزافهگویی دانشمندان علوم تجربی در مسائل اعتقادی
آیت الله جوادی آملی در بخشی از تفسیر آیه ۱۷۱ سوره بقره﴿وَمَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِمَا لاَ یَسْمَعُ إِلاَّ دُعَاءً وَنِدَاءً صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ) بر لزوم تحقیق و پژوهش در امور نظری و عملی تأکید کرد و گفت: آنچه که مربوط به بحثهای گذشته است و زمینه مباحث آینده است این است که انسان هم در امور نظری اهل تحقیق باشد و هم در امور عملی؛ منتها تحقیق هر چیزی به نسبت همان چیز است. در امور نظری باید به استدلال معتقد باشد، این برهان هم یا عقلی است یا نقلی، نقل یعنی سخن معصوم(سلام الله علیه) مثل حدّ وسط برهان عقلی میتواند جزء قیاس قرار بگیرد و در مسائل نقلی هم اگر مجتهد و صاحبنظر نبود باید در تقلید، محقق باشد. لذا در تعبیرات گوناگون این مضمون آمده است که اگر کسی دینش را از کتاب و سنت بگیرد دینش محفوظ است و اگر دینش را از دهن افراد بگیرد، افراد دیگری او را از دین خارج میکنند: «من أخذ دینه من أفواه الرجال أزالتْهُ الرجال» این مضمون و تعبیر در روایات هست که اگر کسی در اصل دین مقلّد بود و دینش را از دهن زید و عمرو گرفت به وسیله قلم بکر و خالد هم از دین خارج میشود. لذا اصل دین را باید به برهان عقلی و وحی آسمانی دریافت کرد و فروع دین را هم به وسیله صاحبنظران. اگر دینش را به وسیله دیگران بگیرد گروهی هم او را از دین خارج میکنند.
راز تمثیل کافر به بهیمه
وی افزود: لذا فرمود مَثَل کفار که مقلّد کورند مِثْل مَثَل بهایمی است که از راهنماییهای راعی و شبانشان استفاده نمیکنند؛ منتها اگر بهایم سخنان راعی و شبان را نمیفهمند ولی آن صوت و دعای او را میشنوند و با همین علامتها احیاناً از خطر میرهند؛ اما این علامتشناسی هم در کفار نیست لذا فرمود: ﴿صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ﴾. این ﴿صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ﴾ به مثابه ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ است که در آیات دیگر آمده. پس در این آیه کفار را که حرف انبیا را گوش نمیدهند و نمیفهمند به بهایم تشبیه کرد؛ منتها بهایم گرچه حرف شبان را نمیفهمند ولی دعا و ندا را میفهمند و با شنیدن صوت شبان بالأخره خود را از خطر میرهانند یا به چراگاه میرسانند (و این فایده برای بهایم هست) و چون کفار این فایده را هم ندارند لذا در موارد دیگر فرمود: ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾، در این مورد فرمود: ﴿صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ﴾ یعنی کفار این مقدار هم شنوا و بینا و گویا نیستند: ﴿صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ﴾، زیرا الآن آنچه که کفار به آن مبتلا هستند؛ یا خرافات در مسائل نظر است، یا خرافات در مسائل عمل.
گزافهگویی دانشمندان علوم تجربی در مسائل اعتقادی
صاحب تفسیر تسنیم با بیان اینکه دانشمندان علوم تجربی در مسائل نظری و اعتقادی مبتلا به خرافاتاند، خاطرنشان کرد: برای اینکه اینها در مسائل نظری و در علوم تجربی پیشرفتهایی کردند یعنی آنجا که حس؛ خواه حس مسلح، خواه غیرمسلح مؤثر است به نام علوم تجربی ترقّیات فراوانی کردهاند اما در مورد جهان غیب که حس مسلح و غیرمسلح سودی ندارد، این صاحبنظران علوم تجربی و مادی؛ نه توان نفی دارند، نه توان اثبات؛ نه میتوان با ابزار علوم تجربی در جهان ماورای طبیعت حکم به نفی داد و نه میتوان درباره جهان ماورای طبیعت حکم به اثبات داد، زیرا امور غیبیه با ابزار علوم حسی و تجربی درک نمیشود (نه نفیاً نه اثباتاً)، این عقل است که در مسائل ماورای طبیعی و امر غیبی صاحبنظر است و میتواند با نفی یا اثبات نظر بدهد و اما کسانی که با علوم تجربی کار دارند با آزمایشگاه سر و کار دارند آنها نمیتوانند بگویند ما چون روح را ندیدیم، وحی را ندیدیم، عصمت، رسالت، نبوت و ولایت را ندیدیم و تجربه نکردهایم پس وحی و رسالت نیست؛ یا خدا ـ معاذالله ـ نیست و مانند آن.
آیت الله جوادی آملی افزود: اینکه صاحبان علوم تجربی درباره جهان غیب نظر میدهند خودش خرافه است؛ مثل انسانی که بگوید من در تالار تشریح سالها کار کردم (کالبدشکافی کردم) زنده و مرده را تشریح کردم و روح را ندیدم، چون من روح را ندیدم پس روح نیست! برای اینکه من الآن پنجاه سال است که در آزمایشگاهها کار میکنم؛ هم زندهها را تشریح کردم، هم مردهها را کالبدشکافی کردم و تمام اعضای اینها را من شکافتم (چه زنده چه مرده) در تمام این نیم قرنی که من با ابزار آزمایشگاهها با ابدان زنده و مرده در تماس بودم روح را ندیدم، عقل را ندیدم، ایمان را ندیدم، تقوا را ندیدم، معلوم میشود اینها وجود ندارند. خب این خرافه است، برای اینکه آن یک امر مادی نیست که تو در آزمایشگاه ببینی و اگر یک امر مادی بود که روح نبود و غیب نبود. پس اگر کسی بگوید ما چون با ابزار آزمایشگاه این معانی را نیافتیم لذا اینها وجود ندارند، این حکم حکمِ خرافی است.
وی یادآور شد: پس این صاحبنظران علوم تجربی مبتلا به خرافاتاند با اینکه عصر عصرِ ترقّی علمی است. و از نظر مسائل عملی هم گرفتار تقلید کورند، میگویند نیاکان ما، سنن گذشته ما، آثار باستانی ما برای ما محترم است. یک وقت انسان یک نقشه را یک هنر را گرامی میشمارد برای اینکه یک علم تجربی است؛ یک وقت یک روشی را گرامی میشمارد برای اینکه نیاکان این روش را داشتند، خب این خرافه است برای اینکه آنها که این روش را داشتند یا باید با عقل تطبیق کند یا با وحی، عقل که آن را نمیپذیرد وحی هم که آن را امضا نمیکند، پس پذیرش یک سنت گذشته ـ که بین غربیها اگر بیش از شرقیها رایج نباشد کمتر نیست ـ این یک خرافه بیش نیست. آنها هستند که مبتلا به خرافاتاند، آنها هستند که از عقل نظر و عقل عمل محروماند لذا قرآن کریم درباره این گونه از افرادی که از روش الهی فاصله گرفتند تعبیر به سفاهت میکند: ﴿وَمَن یَرْغَبُ عَن مِلَّهِ إِبْرَاهِیمَ إلاّ مَن سَفِهَ نَفْسَهُ﴾ .
پندار خرافی درباره سیر تطور فکری بشر
این مدرس عالی حوزه به نقد نوع تقسیم بندی سیر تطور فکری بشر از دیدگاه اندیشمندان علوم تجربی پرداخت و گفت: میگویند، مذهب، دوره دوم از ادوار سیر بشری است. بشر چون بالطبع برای هر پدیدهای یک سبب قائل است (چون خودبهخود هیچ پدیدهای ظهور نمیکند و چون طبق طبعی که دارد برای هر پدیده سببی معتقد است) و این سببِ پدیدهها و اسباب خاصه پدیدهها را نمیدانست لذا به خرافات نظیر جنّ و امثال جنّ معتقد بود، پس اولین دورهای که بشر گذراند برای ارضای آن فطرت، سببخواهی و سببطلبی، دوره و عهد خرافات، قصه، افسانه و اساطیر بود. کمکم در بین این اسطورهپرستها مردانی پیدا شدند ـ معاذالله ـ از ضعف فکر دیگران سوء استفاده کردند و ادیان و مذاهب را به راه انداختند که دوره دین و مذهب بعد از دوره خرافه و عهد اسطوره، قصه و افسانه ظهور کرده است. وقتی علم ترقّی کرد انسانها کاملتر شدند، دوره بافندگی به جای گیرندگی نشست یعنی در دوره دوم مدعیان دروغین معذلک میگفتند وحی بر ما نازل میشود (ما وحی میگیری) دوره سوم که دوره بافندگی فلاسفه است، فلسفه ظهور کرد و جای دین را گرفت.
وی افزود: دوره اول که عهد افسانه و قصه بود سپری شد نوبت را به مذهب و دین سپرد، دوره دوم که مذهب و دین بود سپری شد نوبت را به دوره سوم که فلسفه و بافندگی بود سپرد و فلسفه جای دین نشست، دوره چهارم که دوره پیشرفت علوم است دوره کمال نهایی انسانهاست که انسانها به وسیله پیشرفت علوم سبب بعضی پدیدهها را کشف کردند و میروند به سمتی که سبب هر پدیدهای را هم کشف بکنند و هرگز پدیدهها را با خرافات توجیه نمیکنند، با دین توجیه نمیکنند، با فلسفه توجیه نمیکنند که این چهارمین عهد ترقّی انسان است به نام عهد علم و باید این مرحله را به کمال نهاییاش رساند. این سخن گروهی از جامعهشناسان و تاریخ جامعهشناسی و امثال ذلک است که اینچنین بافتهاند، در حالی که بسیاری از این ادیان الهی بعد از رشد فلسفه ظهور کرد؛ دین ابراهیم(ع) وقتی آمد که فلسفه هند و مصر رواج داشت، آمد و آن حرفهای باطل آنها را ابطال کرد، حرفهای صحیح آنها را تصحیح کرد، چیزهایی که دست عقل به آن نمیرسید آن را فرا راه عقلا و صاحبنظران قرار داد و آنچه را که در حوزه عقل بود آن را شکوفا کرد، چه اینکه خاصیت نبوت عامه این است که «و یثیروا لهم دفائن العقول» بعدها هم که فلسفه در یونان رشد کرد دوباره دین مسیح(ع) آمد همان کاری را با فلسفه کرد که دین ابراهیم(ع) با فلسفه هند و مصر کرد و بعد از اینکه فلسفه یونان به کمال رسید و فلسفه اسکندریه رشد کرد اسلام آمد و همه اینها را فروغ بخشید؛ حرفهای باطل اینها را ابطال کرد حرفهای صحیح اینها را تصحیح کرد. آنچه که مقدور عقل بود فرا راه عقلا گذاشت که «و یثیروا لهم دفائن العقول». پس اینکه پنداشتهاند اول افسانه بود، بعد مذهب بود، بعد فلسفه بود و بعد علم، خودِ این دید جامعهشناسی خرافهای بیش نیست.
ناتوانی عقل از ادراک بسیاری از امور جزئی
آیت الله جوادی آملی در ادامه با اشاره به ناتوانی عقل از ادراک بسیاری از امور جزئی، تصریح کرد: و اما در مسائل عملی انسان باید به چیزی عمل کند که یا عقل مستقیماً آن را به رسمیت بشناسد یا وحی الهی آن را تصحیح کند. عقل در بسیاری از امور جزئیه راجل است، زیرا امور جزئیه قابل اقامه برهان نیست، گذشته از اینکه مجهولات عقل آن قدری است که«چندان که خدا غنی است ما محتاجیم». و اگر مجهولات عقل بیشمار است و هزارها اشیای ناشناخته در عالم هست و هزارها کارهای ناشناخته در عالم هست؛ نه عقل میتواند درباره اشیا نظر به حلّیّت و حرمت بدهد، زیرا از خباثت و طهارت آنها بیخبر است، نه درباره کارها میتواند نظر به جواز و حرمت بدهد، زیرا از سود و زیان بسیاری از این کارها بیاطلاع است، پس جزئیات و اعمال فرعی را نمیشود به عقل سپرد.
راز اعتنای اسلام به سیره، اجماع و شهرت
وی در ادامه سنت نیاکان، آثار نژادی، قومی و امثال ذلک را خرافه خواند و در توضیح این سخن گفت: زیرا اگر یک عملی را گروهی چند قرن انجام دادند دلیل بر حقانیت آن نیست. اگر در اسلام سخن از سیره مطرح است؛ سخن از اجماع مطرح است؛ سخن از شهرت مطرح است برای اینکه همه اینها طریقاند برای کشف قول معصوم(ع)، وگرنه سیره و شهرت و اجماع که مقصود نیستند (اینها راهاند نه هدف). هیچ کس به سیره بها نمیدهد از آن جهت که سیره سنت است، از آن جهت سیره [مورد قبول است] که طریق سنت است نه سنت، راهگشاست که انسان راه را بفهمد و همه اینها راهاند تا انسان آن ﴿مَا أَنْزَلَ اللّه﴾ را که حق است تشخیص بدهد. ﴿مَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ چون کلامالله است و کلامالله حجت بالذات است، این بالعرضها وقتی به بالذات منتهی شد سؤال قطع میشود. هرگز انسان نمیتواند سؤال کند که چرا سخن خدا حجت است؛ ولی میتوان سؤال کرد که چرا سیره حجت است؛ میتوان سؤال کرد که چرا اجماع و شهرت حجت است. و حتی میتوان سؤال کرد که چرا سنت پیغمبر حجت است، جوابش این است که خدا فرمود: ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُو﴾ وقتی سخن به اینجا رسید دیگر قطع میشود، از این به بعد جا برای سؤال نیست. پس حتی درباره معصوم(ع) سؤال جا دارد که انسان بپرسد چرا معصومین اسوه مایند، جوابش این است که خدا فرمود: ﴿لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ﴾ و چون کلامالله حجت بالذات است و هر بالعرض باید به بالذات منتهی بشود، وقتی سخن به کلامالله رسید قهراً سؤال قطع خواهد شد.
ابتلای به خرافات نشانه محرومیت از عقل نظری و عملی
این مدرس عالی حکمت و فلسفه تصریح کرد: بنابراین صاحبنظرانِ غربیِ امروز بیش از عوامان شرقی دیروز و امروز گرفتار خرافاتاند، لذا قرآن کریم این گونه از افراد را به سفاهت رمی میکند و کسانی را که کارشان برای عبادت حق و کسب بهشت است عاقل میشمارد. بنابراین این آیه کریمه ﴿وَمَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِمَا لاَ یَسْمَعُ إِلاَّ دُعَاءً وَنِدَاءً﴾ از آن آیات روشنی است که زیربنای دین را تحقیق میداند، هر گونه خرافه را چه در مسائل نظری چه در مسائل عملی محکوم میداند و این جامعهشناسی دروغین را که میگفتند مذهب دوره دوم است فلسفه سوم و علم چهارم این را ابطال میکند بلکه بشر را از همان آغاز پیدایشش مذهبی معرّفی میکند میگوید که انسان بدون فطرت توحیدی اصلاً خلق نشد. شرک امر عارضی است، خرافه امر عارضی است؛ نه اینکه توحید امر عارضی باشد.
فطری بودن اعتقاد به توحید
آیت الله جوادی آملی بر فطری بودن اعتقاد به توحید تأکید کرد و گفت: آنچه که در نهان و نهاد هر کسی است اعتقاد به خداست که ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا﴾ و خدای سبحان همه انسانها را با این سرمایه آفرید. البته در شکوفایی این سرمایه اگر انسان خود را به انبیا که باغبان راستین این نهالها هستند نسپارد، دیگران به جای انبیا مینشینند و به جای اینکه این نهال را تزکیه و شکوفا کنند دفن میکنند، لذا به جای ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا﴾ ، ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَ﴾ دامنگیرشان میشود. و چون این کریمه، کفار را تشبیه به بهایم کرده بود و در بهیمه یک خصوصیتی هست که در کفار نیست، برای حفظ حرمت بهایم گاهی میفرماید: ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ ، گاهی هم میفرماید: ﴿صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ﴾ که حق بهایم هم تضییع نشود.
منبع: مرکز پژوهش های علوم انسانی اسلامی صدرا