جنبش نرم‏ افزارى و رابطه علم و دین

چکیده: آن روز که نواى «نهضت» از ناى جلودار بلند شد، فاضلان دین‏مدار، به «جنبش» درآمدند.
جاى درنگ نبود؛ این بار دشمن؛ نه با توپ و تانک که با سلاح فناورى، هماورد مى‏طلبید. مى‏بایست «نهضت نرم‏افزارى» به پا کرد و در برابر دشمن، ایستاد. اما مبارزه، نیاز به آگاهى دارد؛ باید از علم غربى آگاه بود و از هزار توى دین نیز سررشته داشت تا بتوان در برابر دشمن، سینه سپر کرد.
این نوشتار، به بیان مسائل زیربنایى جنبش نرم‏افزارى؛ یعنى رابطه علم و دین و نقل و نقد دیدگاه‏هاى گوناگون درباره آن و تبیین دیدگاه درست مى‏پردازد.

ضرورتهاى تحقق نهضت نرم افزارى
ضرورت نهضت نرم‏افزارى و لزوم حرکتى جدى به سمت تحوّل فرهنگى در جامعه اسلامى بر همگان روشن است. به همین جهت، بهتر است به افقها و افق‏گشایى‏هاى ضرورى بحث بپردازیم. در ابتدا به دو نکته اشاره مى‏کنیم:
الف) با پیروزى انقلاب اسلامى در ایران، اسلام ظهور دوباره‏اى یافته و راه جدیدى را پیش روى بشر به سمت حیات معنوى و در عین حال تأمین معیشت در سایه معنویت گشوده است. اگر ما نتوانیم این ایده‏ها و آرمانهاى نوینى را که در پیش روى بشر معاصر قرار گرفته است، تبدیل به برنامه‏هاى علمى براى زندگى بشر کرده و به بشر معاصر عرضه کنیم اما راه عملى رسیدن به آن ایده‏ها را ارائه ندهیم، فرهنگ رقیب دوباره سیطره پیدا مى‏کند؛ در نتیجه، آن دسته از امکانات دنیایى که در اختیار جهان اسلام است، به نفع فرهنگ غرب مصادره مى‏شود. به تعبیر دیگر، آنچه امروزه در قالب جنگ جهانى چهارم تحقق پیدا کرده، در واقع، جنگ دو ایدئولوژى بر سر کل جامعه جهانى است. نظریه برخورد تمدنها نیز روى دیگر این سکه است. آنچه مسلم است وجود تعارض میان دو ایدئولوژى است: یکى ایدئولوژى پیروز در غرب؛ یعنى ایدئولوژى‏اى که بعد از رنسانس شکل گرفته و به اصطلاح بر سایر ایدئولوژیهاى برآمده از مدرنتیه غلبه کرده است که همان لیبرال دموکراسى است و دیگرى ایدئولوژى اسلام.
امروزه عالم میدان چالش بین این دو ایدئولوژى است و طبعا هر ایدئولوژى‏اى که پیروز شود نیروهاى انسانى و امکانات رقیب را به نفع خود مصادره مى‏کند. اگر ایدئولوژى غرب پیروز شود، همه امکانات فراوان اقتصادى و مقدورات انسانى و سرمایه‏هاى اجتماعى دنیاى اسلام را از نو به نفع فرهنگ خود مصادره مى‏کند؛ یعنى مسلمانان دوباره در مدار تعریف آنها زندگى خواهند کرد و مجددا قید و بند آنها بر قلب و زبان و دست و پاى مسلمانها بسته خواهد شد. امّا اگر ما بتوانیم سازوکار عملى براى تحقق اهداف اسلام در جهان ارائه دهیم و ساز و کارهاى کارامد و ناظر به واقعیت و در عین حال برآمده از آرمانهاى اسلام فرا روى بشر و جهان معاصر با همه پیچیدگیهایش قرار دهیم؛ حتى مى‏توانیم همه آن دارایى‏هاى دنیاى غرب را به نفع تمدن اسلامى مصادره کنیم. بنابراین، چیزى که الان پیش روى ما وجود دارد، این است که ایده‏هاى اسلام را تبدیل به سازوکارهاى قابل تحقق کرده و عملیاتى نماییم و این همان نهضت گسترده‏اى است که ما در دنیاى اسلام، بویژه دنیاى تشیّع داریم. البته یک سوى این نهضت، حوزه‏هاى علمیه قرار دارند. این مسؤولیت متوجه حوزه‏ها است که نسبت به معارف دینى و ارائه تفقه جامع دینى بازنگرى کنند. سوى دیگر آن هم، متوجه محافل علمى است که باید در جهت تولید علم هماهنگ با معارف دینى تلاش نمایند.
ب) این وادى، بسیار عمیقى است. نباید به شتاب و عجله و قضاوتهاى سریع مبتلا شویم بلکه باید بنیادهاى عمیقى براى این کار مهم، پیش بینى و طراحى کنیم؛ یعنى به رقیب خود کاملاً فرصت دهیم تا نظریات را نقد و بررسى کند و به صاحبان اندیشه‏هاى مخالف، اجازه اعتراض و اشکال بدهیم؛ یعنى برخورد ما با آنها باید کاملاً منطقى و صمیمى باشد. از سوى دیگر، باید خود نیز به طور جدى، عمیقترین لایه‏هاى این بحث را دنبال کنیم. مسلما برخورد سطحى با این مسأله مهم موجب ناکامى خواهد شد؛ چرا که ادعاى ارائه راهکارى جدید به بشریت، در مقابل دنیاى پیچیده معاصر داریم؛ پس باید این سازوکارها کاملاً دقیق، منظم، عملیاتى شده و در عین حال، مبتنى بر پایه‏هاى استوار و عمیقى باشد.
اهمیت تبیین رابطه منطقى علم و دین در جهتگیرى کلان نهضت نرم افزارى
یکى از موضوعاتى که در تبیین نهضت نرم افزارى و همچنین دورنماى حرکت ما به سمت این جنبش راهگشاست، تبیین رابطه دین و علم و پرداختن به نهضت نرم افزارى از این منظر است. آنچه ضرورت پرداختن به بحث را از این زاویه توجیه مى‏کند، ادعاى ما در بحث نهضت نرم‏افزارى است که تمدن دینى که اسلام به دنبال آن است، از طریق علم غربى که یک علم سکولار است، دست یافتنى نیست بلکه تمدن دینى، به علم دینى نیاز دارد و این، امرى طبیعى است.
در متن این ادعا نوعى قضاوت نسبت به این مسأله وجود دارد؛ چرا که ما رابطه دین و علم را به شکل خاصى تعریف مى‏کنیم. ممکن است عدّه‏اى واقعا با این نظر مخالف باشند و بگویند ما علم دینى نداریم تا حرکت و نهضت گسترده‏اى را به سمت تولید آن به راه بیندازیم. طبیعتا آنها نهضت نرم افزارى را به گونه دیگرى معنا مى‏کنند و معتقدند نهضت نرم‏افزارى یعنى بومى کردن علم؛ یعنى برنامه‏ریزى براى استفاده صحیح از علم در مسیر تمدن اسلامى. پیداست که این دو نگاه، دو نوع قضاوت را در پى دارد و دو گونه تعریف از نهضت نرمافزارى ارائه مى‏دهد. یکى از پایه‏هاى این اختلاف هم، تفاوت در نسبت بین دین و علم است: این که دین چیست و چه رسالتى دارد؟ علم چیست و بین این دو چه نسبتى برقرار است؟
بررسى دیدگاه‏هاى مطرح درباره مفهوم علم، دین و کیفیت ارتباط آنها
تبیین دیدگاه رایج
دیدگاه رایج درباره ارتباط علم و دین، مبتنى بر گزاره‏هاى زیر است:
الف) مفهوم دین (مجموعه‏اى از اعتقادات، اخلاق و احکام مبتنى بر ملاکهاى واقعى): دیدگاه رایج مدعى است که دین، مشتمل بر سلسله‏اى از اعتقادات بنیادى است که براى حرکت انسان به سمت خداى متعال و عبودیت، لازم است. این نگاه، حقیقت انسان و جهان آفرینش، جایگاه انسان در خلقت و غایت حرکت انسان را تعریف نموده و نوعى جهان‏بینى و جهان‏شناسى به انسان ارائه مى‏دهد. همچنین مجموعه‏اى از اعتقادات ارزشمند که براى حرکت به سمت عبودیت لازم است و نیز سلسله‏اى از آموزه‏هاى اخلاقى و ارزشها را تبیین مى‏کند و بشریت را به سمت آن ارزشها دعوت کرده و راه رسیدن به آنها را هم پیش روى بشر قرار مى‏دهد. در کنار این دو، یک سلسله احکام، تکالیف و دستوراتى را براى تنظیم رفتار انسان بیان مى‏کند. بنابراین، در این نگاه، دین مجموعه‏اى از اعتقادات، اخلاق و احکام است.
در طرف مقابل، علم هم یک سلسله گزاره‏هاى واقع‏نمایى است که نظم طبیعت را براى بشر، بیان مى‏دارد. رسالت علم، ارائه نظم طبیعى است و رسالت دین نیز بیان نوعى از عقاید، احکام و دستورات اخلاقى است که مسیر حرکت انسان را به سمت سعادت و پرستش خداى متعال ترسیم مى‏کند. اگر از این زاویه، به دین نگاه کنیم، بویژه توجه داشته باشیم که دین، در بخش دستورات اخلاقى و ارزشى و احکام خود نیز ناظر به واقع است و یک سلسله ملاکهاى واقعى را منظور نظر دارد، چنین تحلیلى مطابق با دیدگاه عدلیه و امامیه است.
در مقابل، اشاعره قرار دارند که قائل به مفاسد و مصالح ذاتى براى احکام نیستند. اگر این را هم به آن ضمیمه کنیم، باید بگوییم دین یک سلسله اعتقاداتى را به بشر مى‏آموزد که این اعتقادات ناظر به واقع و مطابق با واقع هستند و دستورات اخلاقى و عملى را هم به بشر مى‏دهد که اینها هم پشتوانه واقعى دارند. پس گزاره‏هاى دینى ناظر به واقع است و به نوعى، واقع را براى بشر تبیین مى‏کند و پیش روى او قرار مى‏دهد.
ب) مفهوم علم (گزارههاى واقعى): گزاره‏هاى علمى نیز از منظر دیگرى نظم طبیعى جهان را که بشر در آن زندگى مى‏کند، براى بشر بازگویى و کشف مى‏کنند. بنابراین، دو دسته گزاره وجود دارد که هر دو ناظر به واقعیت هستند؛ اگر چه نوع نگاه آنها متفاوت است و نوع گزاره‏ها یکسان نیست و هر کدام، از یک نوع رابطه حکایت مى‏کنند. بر این اساس، هم دین و هم علم ناظر به واقعیت هستند و جلوه‏اى از واقعیت و چهره‏اى از واقعیت را ارائه مى‏دهند.
ج) طریق دستیابى به گزاره‏هاى علمى و حقایق دینى: راه دستیابى به گزاره‏هاى علمى، استفاده از توانایى‏هاى معرفتى است که در اختیار خود بشر قرار داده شده است. معیار صحت این گزاره ها نیز در درون خود آنها قرار دارد؛ یعنى چگونه مى‏توان با روشى که مبتنى بر ابزار علوم تجربى است، درباره قضایاى علمى قضاوت کرد؟ راه فهم کذب و صدق یک گزاره چیست؟ در واقع، گزاره علمى آن است که از متد تجربى پیروى کرده باشد.
بنابراین، علم یک سلسله معرفتهایى است که در اختیار بشر قرار دارد و ناظر به واقعیت است و دین نیز حقایقى است که ناظر به واقعیت است. دستیابى به حقایق دینى نیز، از راه وحى امکان دارد. انبیاء الهى که ملهم به وحى الهى بودند حقایق دین را در اختیار بشر قرار دادند. راه دستیابى به علوم را هم باید کاوشهاى عالمانه خود بشر دانست. این، یک نگاه غالب و رایج است که بر اساس آن، علوم تجربى ناظر به واقع هستند و واقع را از یک زاویه خاصى براى ما تبیین مى‏کنند؛ همان طور که دین، واقعیت را از منظر و زاویه دیگرى تبیین مى‏کند و در اختیار بشر قرار مى‏دهد.
روشن است که بر اساس این نگاه، دیگر نهضت نرم افزارى ضرورتى نخواهد داشت.
جریان مدرنتیه، نقض عینى دیدگاه یاد شده
علم مدرن در حوزه پرورش اخلاق، کالاى جایگزین براى دین ارائه کرده و انگیزه‏هاى بشر را سرپرستى مى‏کند. یکى از اقدامات او در سرپرستى توسعه این است که اخلاق انسانى را دستخوش تحول کرده، انگیزه‏ها را رشد مى‏دهد و انسداد روحى و روانى نسبت به دنیا ایجاد مى‏کند. در حقیقت، علم مدرن مدعى یک نوع پرورش اخلاقى است و عاطفه‏هاى بشر را هم متناسب با توسعه، رهبرى مى‏کند؛ یعنى مدعى رهبرى توسعه عواطف است. این ادعا در عینیت تمام نیست. نمونه آن، چالش مستمرى است که بین دستگاه قانونگذارى کشور که به روش علمى و به اصطلاح امروز به روش معرفتهاى بشرى و معرفتهاى عرفى، برنامه‏ریزى مى‏کند و راه و روش اداره جامعه را تبیین مى‏نماید یا دستگاه فقاهت که یک نظارت حداقلى نسبت به قوانین دارد، واقع مى‏شود. چالش بین شوراى نگهبان و مجلس، ناشى از تعارضى است که بین کارشناسى و فقه دینى با نظارت حداقل به وجود مى‏آید؛ یعنى نظارتى که شوراى‏نگهبان براى بررسى انطباق مصوبات مجلس با گزاره‏هاى دینى، صورت‏مى‏دهد یک نظارت بسیار اقلى است؛ یعنى این گونه نیست که این نظارت، بر اساس منطق مجموعه‏نگر تفقه دینى باشد که ناظر به توسعه اجتماعى است؛ بلکه با همان ابزار فقاهتى که در اختیار دارد موضوعات کلان را به موضوعات خرد تجزیه مى‏کند، سپس تعامل بین فقه خرد و این موضوعات را برقرار مى‏سازد.
براساس این نگاه، میان گزاره‏هاى دینى و علمى و گزاره‏هاى عقلى و مکاشفات شهودى تعارضى وجود ندارد؛ در نتیجه بین آنها آشتى برقرار شده و به تعبیرى برهان و قرآن و عرفان و تجربه همه یکى مى‏شوند.
دیدگاه درست (جهتدار بودن علم)
بر اساس این نگاه، دو گونه معرفت شناسى داریم؛ همان طور که شهود و مکاشفه بر دو نوع است؛ یعنى همچنان که اگر شهود و مکاشفه به حجیت نرسد و تحت ولایت نبى اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و ائمه معصومین علیهم‏السلام نباشد، باطل بوده و ابلیس در آن حضور پیدا خواهد کرد، فیلسوفى که کارى با آموزه‏هاى انبیا ندارد و مى‏خواهد براى خودش نقاشى و نگارگرى کند و جهان را بسازد و فلسفه را براى آن تصرفى که خود مى‏خواهد، پى‏ریزى کند، این فیلسوف در کار فلسفى خود از ولایت نبى اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله خارج شده است، البته نه این که از ربوبیت خداوند متعال خارج شده باشد؛ چرا که شیطان هم تحت ربوبیت الهى قرار دارد و فقط از ولایت الهى خارج شده است (أَنَّ الْکافِرِینَ لا مَوْلى لَهُمْ)(۲) ولى ربوبیت خداوند متعال، شامل همه مى‏شود چون او رب العالمین است.
بنابراین، از سرآغاز، علم به حق و باطل تقسیم مى‏شود؛ در نتیجه مکانیزم دیگرى، براى قضاوت نسبت به علم داریم که منطق آن، چیز دیگرى خواهد بود؛ یعنى براى این که قضاوت کنیم که چه علمى حق و کدام علم باطل است، نیاز به منطق دیگرى داریم. این منطق، منطق عمل است؛ نه منطق نظر.
بر اساس این دیدگاه، دیگر نمى‏توان گفت: واقع که در انحصار ما نیست! همان‏طور که غرب بعد از رنسانس جهان را کشف کرده و واقع را شناخته است، ما هم مى‏توانیم واقعیت را کشف کنیم و از آن استفاده نمائیم. مطابق با دیدگاه یاد شده، این تحلیل عوض مى‏شود و به راحتى نمى‏توانید بگویید واقع را کشف کرده‏اید. بلکه باید بررسى کرد آیا غرب واقعا در دستگاه انبیا حرکت مى‏کند یا آن که از این دستگاه بیرون آمده است. آنگونه که خود اعتراف مى‏کنند، از دستگاه انبیا بیرون آمده‏اند و تصریح مى‏کنند علت رشد ما این است که رابطه مان را با آسمان قطع کرده‏ایم و زمینى شده‏ایم؛ بر محور انسان حرکت کردیم نه بر محور بندگى خداوند متعال؛ خودمان ارزشها را تفسیر کرده‏ایم؛ خود محور حرکت کردیم و خود بنیاد شدیم؛ نقاد شدیم و علم مدرن ساختیم.
ضرورت و مفهوم تحقق نهضت نرم افزارى بر اساس دیدگاه درست
ما مطابق با این نگاه، ضرورت تحقق نهضت نرم افزارى را این گونه توصیف مى‏کنیم: با پرتو افشانى انقلاب اسلامى، انگیزه بندگى در عالم رشد کرد. مؤمنان و شیعیان مى‏خواهند پرستش خدا و تبعیت از انبیا را، در زندگى اجتماعى و معیشتشان هم جارى کنند؛ همان گونه که کفار طرح توسعه جامع پایدار را ارائه مى‏دهند و مى‏خواهند یک نظام هماهنگ در جهت توسعه ابتهاج مادى ایجاد کنند. در این هیچ تردیدى نیست و دیگر کسى نمى تواند بگوید که توسعه غربى، در جهت توسعه لذت جویى نیست. اگر گسى چنین سخنى بگوید مفهومش این است که توسعه را نشناخته است. این نکته همان چیزى است که خود غربیها صد در صد به آن اعتراف مى‏کنند؛ یعنى کالاى جایگزین براى دین؛ یعنى‏طرح توسعه پایدار همه جانبه که محور آن توسعه انسانى است. آنها با این توسعه مى‏خواهند انسان دیگرى بسازند.
در نقطه مقابل هم، انگیزه خداپرستى رشد کرده و جامعه دینى مى‏خواهد خدا را در عرصه اجتماعى نیز بپرستد؛ مى‏خواهد جامعه‏پردازى‏اش هم بر محور دین باشد؛ نمى‏خواهد خدا را فقط در زندگى شخصى‏اش بپرستد و در جامعه با خدا کارى نداشته باشد. مى‏خواهد همه آهنگ زندگى‏اش، آهنگ خداپرستى شود.(۳) بنابراین، اگر دیندارى مى‏خواهد به این حد برسد، طبیعى است که باید ساز و کار منطقى‏اش را نیز تولید کند؛ یعنى تولید معرفتهایى که بتواند رابطه بین انگیزه، ایمان و عمل را برقرار نماید که البته بخشى ازاین معرفتها نیز دینى، بخشى نظرى و بخشى تجربى خواهد بود. ما باید این معرفتها را بر محور تبعیت از نبى اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله هماهنگ کنیم. بدین منظور، به یک منطق جامعى نیاز داریم که بتواند تفقه دینى و تلاش نظرى و تجربى ما را در شکل اجتماعى و تحت هدایت خداى متعال و نبى اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و ائمه معصومین علیهم‏السلام سازماندهى کند. بر اساس این نوع نگاه خاص به دین و علم، نهضت نرم افزارى معناى واقعى مى‏یابد.
پرسشهایى درباره جنبش نرم افزارى
۱ـ نقش هنر در نهضت نرم افزارى
بر اساس این نظریه، نقش هنر در بسط علم الهى چیست؟ (همان طور که بعد از رنسانس هم در ابتدا، هنر به انسان‏پرستى حکم کرد، سپس اومانیزم به زندگى بشر راه یافت.)
در پاسخ باید گفت هنر مى‏تواند واسطه‏اى براى تفسیر زیبایى‏شناسى انسان باشد. در غرب هم آن چه اتفاق افتاده، این است که هنر مادى ابتدا زیباشناسى انسان را تغییر داد و تلقى انسان را از خودش و جهان پیرامون عوض کرد و به کمک شیوه‏هاى بسیار پیچیده‏اى این احساس را به وجود آورد که انسان تنها با تکیه بر توانایى‏هاى خود، مى‏تواند عمل کند. ما هم باید چنین کارى انجام دهیم؛ یعنى با شیوه‏هاى هنرى، زیباشناسى انسان را دچار تغییر کنیم و بدین وسیله احساس انسان را نسبت به خود، جهان و زیبایى‏هاى پرستش و بندگى خداى متعال تغییر دهیم. در واقع، این امور باید در روح انسان از نو احیا شود، بویژه باید بتوانیم زیبایى بندگى خدا را نسبت به همه زوایاى حیات، به تصور کشیم تا با اعماق فطرت انسان، رابطه برقرار کند. البته این کار محتاج فلسفه هنر و یک نوع زیباشناسى جدید بر مبناى دین است.
۲ـ فلسفه صدرایى و نهضت نرم‏افزارى
پرسش دیگر این است که آیا مى‏توان با فلسفه صدرایى موجود به سمت تولید علم حقیقى حرکت کرد؟
در پاسخ مى‏توان گفت فلسفه صدرایى بسیار پر بهاست، امّا اصلاً براى پاسخگویى به این عرصه طراحى نشده است. فلسفه صدرایى، فلسفه چیستى و چرایى است. سرآغاز علم مدرن در غرب به این شکل توسعه یافته‏اش هم از آنجایى است که به این نکته رسیدند که علم، علاوه بر آن که به چیستى و چرایى مى‏پردازد، باید به چگونگى نیز بپردازد. امثال فرانسیس بیکن مى‏گویند تاکنون علم به چیستى و چرایى مى‏پرداخته و غایات را توضیح مى‏داده است: چرا ابرها مى‏بارد؟ غایت بارش ابر چیست؟ غایت طوفان و زلزله چیست؟ یعنى چرایى مبدأ را مورد توجه قرار مى دادند که مبدأ پیدایش این چیست؟ عالم مستقل است یا مثلاً وابسته به خداى متعال و… .
در واقع، مقصود آنان، این است که طبیعیات، الهیات بوده امّا ما طبیعیاتى مى‏خواهیم که مکانیزمها و فرایندها را توضیح دهد: مکانیزم رویش گیاه چیست؟ مکانیزم ریزش باران چیست؟ و… . علم جدید این کار را کرده و کم کم به دنبال تولید علوم کاربردى رفته است که معادله تغییر را بیان مى‏کند؛ یعنى عوامل کیفى و نسبت ریاضى بین آنها را تعریف مى‏کند و در واقع چگونگى حرکت را توضیح مى‏دهد که گیاه چگونه مى‏روید؟ نه این که چرا مى‏روید؟ چگونه پدیده ماه گرفتگى پیدا مى‏شود؟ نه این که چرا پیدا مى‏شود؟ شایان ذکر است که این طور نیست که آنها یک دفعه به سراغ علم آمده و چگونگى‏ها را توضیح داده باشند. بلکه در تبیین چگونگى، ابتدا باید یک سلسله مباحث نظرى عام طرح شد که از آن به «فلسفه چگونگى» تعبیر مى‏شود و ناظر به چگونگى عام است (نه چگونگى خاص که مثلاً آب چگونه تبخیر یا منجمد مى‏شود؛ فلان ترکیب شیمیایى چگونه حاصل شده و یا تجزیه مى‏شود) یعنى به نحو عام و نظرى، چگونگى را توضیح مى‏دهد. آنگاه روش براى تحقیق در باب چگونگى‏هاى جزئى پیدا شد و بعد به علوم کاربردى دست یافتند.
البته در فلسفه چگونگى غرب، رابطه تحلیل چگونگى با چرایى و چیستى بریده شده است؛ یعنى وقتى مى‏خواستند فلسفه چگونگى تولید کنند، کار نداشتند که هستى، خدایى دارد و به سمت یک غایتى در حرکت است و مى‏گفتند ما به مبدأ و غایت کارى نداریم؛ ما فلسفه چگونگى را از مبدأ و غایت، جدا مى‏سازیم. فلسفه هگل یکى از فلسفه‏هایى است که مى‏خواهد چگونگى را به نحوى توضیح دهد که در واقع با مبدأ و غایت (به آن معنایى که در معارف ما وجود دارد) ارتباطى نداشته باشد ولى غایت آن، به نسبیت مى‏رسد.
فلسفه ملاصدرا فلسفه‏اى است بسیار ارزشمند و بدیع و در دوره خویش هم بسیار کارگشا بوده است. باید قرنها بگذرد تا متفکرى در کل جامعه جهانى پیدا شود که اینگونه اندیشه منسجم و هماهنگ و عمیقى داشته باشد. کاملاً روشن است که اندیشه ایشان متأثر از فرهنگ اهل بیت است، امّا در عین حال در فلسفه‏سازى، منطق خود را ارائه نکرده است؛ یعنى فلسفه او اصلاً منطق ندارد و فقط مبناى فلسفى ارائه کرده است تا چه رسد به این که بخواهد منطقى ارائه دهد که بتواند ما را به علوم کاربردى برساند. بنابراین، فلسفه صدرایى با تمام حرمت و ارزش و احترامى که دارد براى این کار ساخته نشده است. البته فلسفه‏اى که براى این کار پى‏ریزى شود نباید بى‏ارتباط با فلسفه چیستى و چرایى باشد. بلکه باید از آبشخور این فلسفه‏ها استفاده نماید.
کیفیت ارتباط منطقى فلسفه‏هاى رایج با دین
به نظر ما و بسیارى دیگر، فلسفه‏هایى که در دنیاى اسلام تولید شده است فلسفه اسلامى نیستند بلکه فلسفه مسلمین هستند که تحت تأثیر فرهنگ مسلمین شکل گرفته‏اند. این تأثر هم شدت و ضعف دارد. و میزان تأثر فلسفه صدرایى بسیار زیاد است. ولى ارتباط منطقى بین این گزاره‏ها، حتى فرضیه‏ها و نظریه‏ها با دین برقرار نشده است. ممکن است بعضى گزاره‏هاى آن، ارتباط مستقیم با دین داشته باشد ولى بویژه وقتى به فرضیه‏ها و نظریه‏ها مى‏رسد، اصلاً ارتباط منطقى آن با دین تفسیر شده نیست.
مثلاً اصالت وجود یک نظریه است و صرفا گزاره نیست؛ چرا که بنیاد فلسفه را دستخوش تغییر مى‏کند اما معلوم نیست که این نظریه چه ارتباطى با کتاب و سنّت دارد و اساسا با کدام دلیل از کتاب و سنّت مى‏توان اصالت وجود را ثابت کرد و با چه روش منطقى این کار ممکن است؟ البته گزاره‏هایى که اصالت وجود به ما مى‏دهد قابل استفاده است (مانند اثبات وحدانیت خدا و توحید صفات و ذات) ولى همین که به فرضیه‏ها مى‏رسد دیگر کاملاً متفاوت مى‏شود. در باب علم خداى متعال، حکماى اسلامى، ده تا چهارده نظریه داده‏اند، اما روشن نیست که این فرضیه‏ها چه استنادى به کتاب و سنت دارد. البته حکما این استناد را لازم هم نمى‏دانستند، چون در این جاها براى عقل نقش مستقل قائل بودند؛ در حالى که همه این نظریه‏ها جاى تأملات جدى دارد.
بررسى نگاه رایج در باب علم دینى
در مورد علم مطلوب اسلام، برخى به احادیثى مانند: «اطلبوا العلم و لو بالصین.» استدلال کرده‏اند اما به نظر ما این استدلال، «خلف» است، احادیث دیگرى نیز وارد شده است که شهید مطهرى رحمه‏الله تصریح مى‏کنند که از آنها استفاده مى‏شود که علم، هر آن چیزى است که براى شخص و جامعه مفید باشد … .
نگارنده، شاگردى استاد مطهرى رحمه‏الله را نیز افتخار مى‏داند اما معتقد است که ایشان در این باره کار اجتهادى انجام نداده‏اند. علاوه بر آن، جاى این بحث وجود دارد که مقصود از مفید چیست؟ مفید آن چیزى است که انسان را در مسیر بندگى خداوند قرار مى‏دهد یا آن چیز که کارامدى دارد؟ اگر مقصود مطلق کارامدى است، علم ابلیس و فرمول تولید شراب هم کارآمدى دارد! امّا اگر مقصود از مفید، کارامدى در جهت قرب به خداوند است، این همان چیزى است که ما بدان معتقدیم و حرف جدیدى نیست.
شایان ذکر است که یکى از معیارهاى اسلامى بودن علم، این است که کارامدى‏اش در جهت پرستش باشد و به نظر ما علم غرب، کارآمدى غالبش در جهت توسعه ابتهاج به دنیا است. البته علم هم نیست بلکه جهالت است. در واقع، انباشت جهالت است و نتیجه‏اش هم توسعه شیطنت خواهد بود.
بررسى نظریه ترقى (تکامل) در حصول علم
برخى، علم را از این منظر نقد مى‏کنند که علم موجود، علم مبتنى بر نظریه ترقى است. نظریه ترقى مى‏گوید انسان ناشى از تک‏سلولیهاست. حیات ناشى از ماده است. ماده هم به تک سلولیها مى‏رسد که بر اثر تکامل، پیچیده شده است. انسان هم وقتى زندگى خود را شروع کرد، بتدریج سازوکار معاش خود را تهیه نمود. بر اساس نظریه ترقى، انسان در سازوکار تأمین معاش خود اصلاً از انبیا کمک نگرفته است. به عنوان نمونه، در جامعه شناسى ادوار تاریخ، بحث مى‏کنند که مثلاً کشاورزى و صنعت چگونه شکل گرفتند؟ بشر چگونه در غار زندگى مى‏کرد؟ چگونه متوجه شد که باید لباس بپوشد؟ چگونه حرف زدن را یاد گرفت و مسائل از این قبیل که ارزش علمى هم ندارند.
چگونه مى‏توان قبول کرد که ما از تک سلولیها بودیم و بعد هم خودمان نیازمندیهاى خود را با تجارب تاریخى خومان تحلیل کردیم؟! انباشت تجارب به ما راه زندگى یاد داده است و بعد از این هم آزادیم هر کارى که مى‏خواهیم، انجام دهیم. در واقع با این نگاه باید پذیرفت که انبیا از اول دخالت نکردند و بعدا هم دخالت نخواهند کرد و نباید بکنند؛ در نتیجه، علم محصول خود بشر است و بشر هم آزاد است هر علمى را که مى‏خواهد ایجاد کند.
البته منتقدان این نظریه معتقدند که این نظریه اصلاً حرف علمى نیست بلکه بیشتر حرف سیاسى است. نظر منتقدان کاملاً درست است و دفاع از نظریه تکامل، بیشتر سیاسى است تا فرهنگى. همان منتقدان، درباره جایگاه انبیا درزندگى بشر مى‏گویند آنچه از آموزه‏هاى دینى استفاده مى‏شود، این است که اولین انسان روى زمین، پیامبر بوده است. این پیامبر هیچ گاه در غار زندگى نکرده بلکه شیوه حرف زدن را هم مى‏دانسته است. انبیا همان گونه که تعالیم لازم را براى‏سعادت ابدى بشر آورده‏اند، تعالیم لازم را براى معیشت نیز آورده‏اند. ما همان گونه که علم معاد را از انبیا آموخته‏ایم، علم معاش را هم از آنها یاد گرفتیم. بنابراین، از این به بعد هم باید از انبیا بگیریم. سپس نتیجه مى‏گیرند حال که قرار است از انبیا بگیریم پس باید معتقد به «توقیف» شویم؛ یعنى ما باید به «ما قبل صنعت» برگردیم و حق تولید علم جدید را هم نداریم.
ولى در اینجا ما ادعایى داریم که مبدأ اختلاف با دیدگاه یاد شده است. ما معتقدیم که نظریه تکامل باطل است و علم مدرن هم ناشى از نظریه تکامل است. بنابراین، ما باید برگردیم به نظریه انبیاء الهى؛ زیرا انبیا بودند که علم معاد و معاش را به ما یاد دادند. متأسفانه انسان در توسعه زندگى مادى خود راه متفاوتى را پیمود امّا او مى‏تواند راه دیگرى را هم در مسیر تکامل طى کند؛ راهى که در آن تبعیت از انبیا، براى کسب علم لازم است؛ این همان چیزى است که ما به آن اشاره کردیم که در کار علمى هم، باید به ولایت نبى اکرم متمسک باشیم. ولى معنى این تمسک، نقلى شدن و توقیفى شدن نیست. فرق است بین این که گفته شود علم و تلاش علمى و ره‏آورد این تلاش باید به حجیت برسد و تبعیت از ولایت الهى در آن واقع شود، با آن که گفته شود علم باید توقیفى و نقلى باشد. پس بین نقلى شدن که باید مستقیما از نقل استفاده کرد و توقیفى شدن که اگر به ما گفتند شما با اسب و گاو مسافرت کنید، دیگر ما حق نداریم از وسائل دیگرى استفاده کنیم، بادیدگاه ما تفاوت وجود دارد. به عبارت دیگر، بین توقیفى شدن و به حجیت رسیدن فرق است؛ چرا که ما معتقدیم علم باید به حجیت برسد ولى لازمه‏اش ایستایى و توقیفى شدن نیست.
پی نوشتها:
۱ـ مدرس حوزه، محقق و نویسنده.
۲ـ سوره محمد / ۱۱٫
۳ـ «حتى تکون اعمالى و اورادى کلها وردا واحدا و حالى فى خدمتک سرمدا»، دعاى کمیل.

منابع: